📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
گرفتن فرمانداری بود. با یک گردان تانک و یک گروهان ویژه از پادگان دژ آمده بودند سمت فرمانداری
@matikandastan
هدفشان گرفتن فرمانداری بود. با یک گردان تانک و یک گروهان ویژه از پادگان دژ آمده بودند سمت فرمانداری. از گروه ما تنها هشت نفر مانده بود. بقیه در شهر پخش شده بودند. ناگهان چشمم افتاد به فرمانداری. دیدم تصرفش کردهاند و پرچم عراق را زدهاند بالای آن. اشک توی چشمهایم جمع شد. به بچهها نگاه کردم. بدون اینکه با هم حرف بزنیم میدانستیم باید چه کنیم. شدت حملهی همین هشت نفر آنقدر بالا بود که عراق عقبنشینی کرد. چه لذتی داشت تماشایشان. روبهروی هر نفر از ما بیست نفر عراقی میجنگید. فرمانداری را گرفتیم. عراقیها وقت نکرده بودند پرچم ایران را پاره کنند یا بسوزانند. بهشان مجال نداده بودیم. پرچم ایران، سالم روی پشتبام بود. کشیدیمش بالا. چه جشنی گرفتیم آن روز.
برشی از «به خاطر دیوارها» در شمارهی خرداد ماه مجله داستان همشهری
@matikandastan