خودشان نیست بسراغ شان آمده و تمام زندگی شان را نابود می‌کند

خودشان نیست بسراغ شان آمده و تمام زندگی شان را نابود می کند.
در داستانهای «طلوع کن لعنتی»«یعنی همه زن ها یه دکمه تو مخشون دارن که» و «آرزو به میزان لازم» نیز شخصیت ها منفعل و بی اختیارند. این افراد همه گی مانند تکه چوبی در رود تصویر می شوند که از خود اراده ای ندارند و عوامل بیرونی هرطور بخواهند زندگی شان را رقم می زنند. در داستان «آرزو به میزان لازم» این پیام صریحتر شده و فیلم نامه نویسی اقدام به خلق شخصیت می کند. در صحنه ای که فیلم نامه نویس یک چهارراه و تصادف موتوری را تصویرمی کند، صحنه چندبار بازنویسی شده و شخصیت موتورسوار مجروح عوض می شود. هر دفعه نویسنده تنها به این تصویر پردازی فکر می کند و برای درمان موتورسوار مجروح هیچ کاری نمی کند وقتی یکی از موتورسوارها به زبان آمده واز نویسنده که مشغول تصویر چهارراه و ساختمان و...است می خواهد که او را به بیمارستان ببرد، نویسنده او را به دلیل چموش بودن و اعتراض کردن عوض می کند. در واقع آن کسی که هدایت جامعه ی او را بعهده دارد شخصیت های لال و غیر معترض را می پسندد و آنقدر که به وضع ساختمان ها و مسائل گل و بلبل اهمیت می دهد،جوش قشر آسیب پذیر و مصدومان اجتماعی را نمی زند.
در داستان «غغیژژژژخختت» شخصیت داستان بحدی از معرفت و فرهیختگی می رسد که ازتمام آدمهای اطرافش می برد و زندگی در انزوا را پیش می گیرد.او که می ترسد مانند شاعر الگویش دست به خودکشی بزند تمام وسایل خطرناک خانه مانند دربازکن، ناخن گیر و...را به خیابان می اندازد تا در مواقعی که عنان از کف می دهد اقدام به خودکشی نکند.این فرهیخته ی به قله ی معرفت رسیده در نامه هایش برای زنش تصویر می کند که وقتی به این حد از آگاهی رسیده چه رنجی از اتفاقات اطرافش می برد و چنانچه مانند فلان شاعر خودکشی کند جای ملامت نیست. در واقع شخصیت این داستان هم مجبور و بی اراده است اما در اینجا فقر و فلاکت جامعه عامل جبرش نیست بلکه قرارگرفتن او درقله ی ادراک و رنجی که از جامعه ی پیرامونش می برد اورا آسیب پذیر و بی اختیار کرده است.
داستانهای اسدزاده نیز ضعف های فرمی گوناگونی دارند.تکرار بی دلیل و کارکرد بعضی جملات و پرداخت ببیش از حد بعضی صحنه ها در اکثر مواقع حوصله سربر گشته و کتاب را سخت خوان می کند.این کتاب اگر قرار بود ازین تکرارهای بی کارکرد و اطناب در روایت تهی باشد، شاید به یک سوم حجم کنونی کاهش می یافت. همچنین نبودن شخصیت در داستانها و استفاده ی فراوان از تیپ ها برضعف های مجموعه افزوده و سبب می شود ماندگاری داستان در ذهن خواننده بشدت کاهش یابد. زبان اکثر داستانهای این کتاب پر از اصطلاحات محلی تهرانی ست که خوانش ش را برای مخاطب غیر تهرانی سخت کرده و سطح کار را درحد یک اثر استانی کاهش می دهد.

بزهایی از بلور
علی چنگیزی
بزهایی از بلور مجوعه داستانی سرد و بی روح است که از سه داستان کوتاه تشکیل شده.«خرس»«صلات ظهر» و«بزهایی از بلور» داستانهای این کتاب را تشکیل می دهند. شخصیت های این سه داستان آدم هایی کاغذی هستند که هیچ عمقی ندارند.آنها یا قاچاقچی و بدکار هستند (داستان خرس) و یا خلافکارهایی در انتظار پیشنهاد کاری خلاف قانون(بزهایی از بلور) و اگر هم اینگونه نباشد لابد گذشته ای تیره بهمراه خود دارند که بوی خیانت می دهد (صلات ظهر). عناصر داستانهای چنگیزی حتی اگر در ظهری گرم روایت شوند بازهم در خدمت خلق فضای سرد و بی جان قرار می گیرند. آفتاب چنگیزی(صلات ظهر) مخاطب را گرم نمی کند و طلوع صبح (بزهایی از بلور) هیچ بارقه ای از امید در او نمی رویاند. انسانهای او شخصیت های خواب رو هستند که با چشمانی بسته در پی گذران زندگی سیر می کنند. شور، نشاط، آرمان ،امید و شوق به زندگی چیزهایی ست که نویسنده تا پایان داستان هایش حسرتشان را بر دل شما می گذارد.
آدمهای این مجوعه چه مثبت (امدادگران داستان خرس/پیرزن داستان خرس/سوزن بان صلات ظهر/ زنی که جسدش مانده و همسرش و پزشک معالج در داستان بزهایی از بلور) و چه منفی با اتفاقات اطراف شان بی انگیزه و منفعل مواجه می شوند. هیچ چیزی در اطراف آنها را تکان نمی دهد و برایشان به اهمیت بالا نمی رسد. این اتفاق می خواهد مرگ یک عزیز باشد (مرگ پدر بزرگ در بزهایی از بلور/مرگ زن در بزهایی از بلور/ مرگ راننده نیسان در بزهایی از بلور) می خواهد مصدومیت شدید باشد (راننده در خرس/ سرنشین کنار راننده در بزهایی از بلور) و می خواهد از بین رفتن هزاران نفر در زلزله باشد.(خرس)
داستانها بلکه به تعبیر دقیق تر، خرده روایت های چنگیزی بشدت از ضعف ماجرا پردازی رنج می برند و در بهترین حالت می توانند نقش نقاشی های زیبا را ایفا کنند.شخصیت های او فاقد هرگونه پردازش و مشخصات منحصر بفرد هستند.دیالوگ ها در افراد مختلف اکثرا بایک لحن و جنس بکار برده می شود و استفاده از کلمات محلی بصورت غیرحرفه ای و محدود کمکی به درآمدن داستانی اقلیمی نمی کند.
شدت ضعف فرمی در اینکا