‌ زندگی‌ام را صعود می‌کنم... لحظه‌هایم را می‌رقصم... نگاهم را تعارف می‌کنم...


بابل در شهر حله نزدیک شهر نجف و ۸۰ کیلومتری بغداده

نحوه دسترسیش از شهر بابل و بعد استفده از ماشینهایی به مقصد بابله. ورودی منطقه ۲۰ هزار دیناره که خداروشکر من یه معرف داشتم و ازما پول نگرفتن😉✌️. ‌. بابل یکی از معروف‌ترین شهرهای دوران باستانه و دوهزار سال قبل از میلاد مسیح پایتخت تمدن بابل در جنوب بین‌النهرین و یا عراق کنونی بوده!!. ‌. ‌بابل به خاطر دیوارهای بلند، دروازه‌ها و کاشی‌های آبی رنگ، باغ معلق، قوانین حمورابی که شاید نخستین قوانین نوشته شده باشه، خیلی معروف بوده!. پونصد سال قبل از میلاد، کوروش کبیر، شاه ایران، بابل را با تیزهوشی شکست میده!. اون زمان بابل بر روی رودخانه فرات درست شده بوده و در زیر آب دروازه‌های فلزی برای جلوگیری از ورود دشمنا بوده! کوروش و سربازاش مسیر آب رودخانه فرات را منحرف میکنن و وارد شهر میشن!. ...
  • گزارش تخلف

کوفه بودم و حسابی زندگی جریان داشت …

خونه خانواده کوفه‌ایم، قرار شده بود شب کوکو سیب‌زمینی درست کنم و البته دیروزش هم میرزاقاسمی درست کرده بودم که خیلی خوششون اومده بود. همینطوری نشسته بودیم و سرها توی موبایل بو که دیگه جوش آوردم و گفتم این چه وضعشه؟!. بریم توی حیاط فوتبال!. من یکی از برادرها یک تیم شدیم و یه برادر و‌دوتاخواهر دیگه یه تیم! فوتبال با پای‌برهنه و توپ ابری!!!. اینجا بود که یک لحظه غفلت و جو‌گرفتگی فوتبال باعث شد پام پیچ بخوره و همچنان هم درد میکنه!. البته لازم به ذکره که بعد از این واقعه، به دلیل عدم توانایی در ایستادن مداوم، کوکوسیب زمینی هم یک طرفش سوخت ولی خب بندگان خدا خوردن و صداشون هم درنیود!!. ‌یه روز از همون روزها، کلی وسایل پیک‌نیک رو جمع کردیم و رفتیم کنار یه دریاچه و ماهی گرفتیم و کباب کردیم و کلی خوش گذشت😋. یک روز هم رفتیم سمت شهر بابل واقع در شهر حله نزدیک به شهر نجف …. ...
  • گزارش تخلف

ویزام رو‌که دوباره گرفتم، برای روز بعد بلیط لحظه آخری هواپیما به مقصد نجف پیدا کردم و بلافاصله خریدم و برگشتم عراق

خروجی ۳۷۵۰۰ تومن بود و بلیط رو هم حدود ۱۰۰ هزار تومن خریدم. فرودگاه نجف از غیر عراقیا ده دلار عوارض خروج میگرفت و هرکاری کردم یه جوری بپیچونم نشد😅. ‌. خانواده‌ای که قبلا توی کوفه پیششون مونده بودم با خوشحالی اومدن دنبالم و کلی بغلم کردن و ابراز دلتنگی. چند روز رو کوفه موندم و باهاشون یه دل سیر زندگی کردم. مهمونی رفتم، پیکنیک رفتم، آشپزی کردم، برادر بزرگ رو در مورد ازدواج راهنمایی کردم، فوتبال بازی کردم و پام پیچ خورد، مباحثه مفصل با پدر، در مورد عقایدم کردم. ‌. حس عجیب و دوست داشتنی بود، زندکی با مردمی که زبانمون فرق داره ولی سعی میکنیم باهم حرف بزنیم. سعی میکنیم بهم بگیم که این ملاقات ارزشمند بوده. ...
  • گزارش تخلف