‌ زندگی‌ام را صعود می‌کنم... لحظه‌هایم را می‌رقصم... نگاهم را تعارف می‌کنم...


در مورد موصل و زیباییهاش خیلی شنیده بودم. فرصت پیش اومد که برم و خودم از نزدیک ببینم

راننده ماشین، شوهر خانم همسایه بود و برادر کوچیک ابوزهرا هم باهامون اومد. توی مسیر آهنگ عربی گوش دادیم که بعدا فهمیدم اسم خواننده کاظم ساهر بوده. با هم دیگه بحث سیاسی و اقتصادی در مورد ایران و عراق کردیم و اونجا بود که یک لحظه سکوت کردم و فکر کردم …. دارم عربی حرف میزنم و بحث میکنم🧐🤩. یه زبان دیگه به زبانهایی که بلدم اضافه شد، البته اگر مثل بقیه یادم نره😜. اول رسیدیم موصل قدیم و از حجم ویرانی که به چشم میدیدم شوکه شدم!!. مسجد، کلیسا، خونه، بازار و آثار تاریخی همه خراب شده بود. مردم بعضی در همین ویرانه‌ها زندگی میکردن و درواقع چاره‌ای نداشتن. خیلی هم به شهرهای دیگه مهاجرت کرده بودن!. ...
  • گزارش تخلف

خانم همسایه، شروع میکنه به تعریف کردن که چه اتفاقاتی براشون میافته:

خانواده همسایه، سنی بودن برای همین داعش که حمله میکنه باهاشون کاری نداره و اجازه میده اونجا زندگی کنن ولی با شرایط و قوانین داعش!!!. زنها حتی در خونه خودشون هم باید با حجاب کامل، (یعنی کل بدن پوشیده) باشن! حتی اگر بیان روی ایوون خونه برای لباس پهن کردن و دستکش دستشون نباشه، خودشون و یا همسرشون شلاق میخورن!!. همسایه میخواسته فرار کنه ولی همسایه‌شون اونا رو لو میده و حتی یکی از برادرهای خانم همسایه هم توسط داعش کشته میشه!!. خانم همسایه، یه جاهایی سکوت کرد، آب خورد، بغضش رو فرو داد، اشک ریخت!. داستانهایی تعریف کرد که باعث شد اون شب تا صبح خوابم نبره!. بهم پیشنهاد میکنه که فردا صبح، که میخوام برم موصل، با همسرش برم و حتی میتونم شب هم خونه مادرش بخوابم و داستانهای اونا رو هم گوش بدم. اینطوری شد که صبح زود، بدون دقیقه‌ای خواب با خانواده تلعفریم خدافظی کردم. ‌. ...
  • گزارش تخلف

روزهای آخر سفراول.. روزهای آخرم در تلعفر بود و بعدش میخواستم برم موصل و بعد سمت شهرهای کردنشین

از یه طرف مدت ویزام هم داشت تموم میشد و متاسفانه هرچقدر اینور اونور کردم نشد ویزام رو تمدید کنم. میگفتن ویزای زیارتی رو نمیشه تمدید کرد و اگر بیشتر بمونم روزی ده‌هزار دینار جریمه داره و اصلا با ویزای زیارتی نمیشد اینجاها که اومدم، بیام! 😅. ‌. تصمیم گرفتم فردا برم موصل، ولی اونقدر امروز بارون میامد که نمیشد رفت بیرون و من هنوز تلعفر رو ندیده بودم …یکم که بارون سبکتر شد به چندتا از پسرهای همسایه گفتم بیاید بریم تا بازار و برگردیم …. اول که قبول نکردن! حالا از من هی اصرار تا اخر سر با تماس تلفنی از سمت ابوزهرا و سفارشات امنیتی و غیره با دوتا پسربچه تلعفری رفتیم یه بازار کوچک سمت خونه!!. هردوتا پسربچه معلوم بود ناراضین و سریع میخوان این گشت شهری اجباری تموم بشه!. چهارتا مغازه رو که دیدیم هی اشاره کردن و گفتن: مِنّا، یعنی از اینور. ...
  • گزارش تخلف

روزی که ویزای عراق گرفتم، هیچ تصوری از این سفر و آدمهاش نداشتم!

هیچ برنامه مشخصی هم نداشتم و حتی اینکه ممکنه خرج سفرم چقدر بشه! دلم رو زدم به دریا و گفتم یه مواقعی بدون برنامه، جلو رفتن هم بد نیست …🤗. ‌. از آژانسی که ویزا گرفتم پرسیدم: اگر بخوام ویزا رو‌تمدید کنم باید چطور اقدام کنم؟. که گفت: خیلی راحت! بغداد میری سفارت و برات تمدید میکنن! 😤. ‌. و این چند روزه، درگیر گرفتن اطلاعات برای تمدید ویزا بودم! ...
  • گزارش تخلف

روزهای زندگی با خانواده ترکمانی، برام روزهای جالبیه. پر از تجربه و آرامش و فکر کردن

یادم رفت بگم! ترکمان ربطی به ترکمنهای ما در شمال ایران نداره!. ترکمان‌ها یا عراق‌های ترک، تقریبا سومین قومیت عراق محسوب میشن،. زبانشون، مخلوطی از ترکی آذربایجانی، ترکی استانبولی و عربی عراقی است!. دینشون اسلام، شیعه و سنیه و حدود قرن هفتم زیر سلطه امپراطوری عثمانی، به شمال عراق مهاجرت کردن …یکی از شهرهایی که اکثریت جمعیتش رو ترکمان‌ها تشکیل میده، تلعفر نزدیک مرز سوریه است. ‌. مادر خونواده، کلا خونه است و مشغول رسیدگی به کارهای خونه! روزها برای یه رستوران هم برنج و سوپ درست میکنه و درقبالش پولی میگیره برای کمک به اقتصاد خونه!. پدرخونواده، ابوزهرا در شرکت زراعی کار میکنه و عصرها تا دیروقت اضافه کاری وایمیسته. ...
  • گزارش تخلف