🔶معرفی کتاب اسلام علیه اسلام.. ✍️جواد شریفی

🔶معرفی کتاب اسلام علیه اسلام

✍️جواد شریفی

تازگی کتابی از روشنفکر عرب، صادق النیهوم به نام اسلام علیه اسلام خواندم. نیهوم در فصل دوم این کتاب با عنوان حکمت پنهان تحلیل جالبی از حروف مقطعه قرآن ارائه می دهد. نیهوم مدعی است که حروف مقطعه در زمان خودش در چارچوب سنت یهودی کاملا قابل فهم بوده. به نظر وی حروف مقطعه قرآنی، بخشی از حروف ابجد کنعانی هستند که مشعر به معانی عرفانی سنت کابالا هستند. یکی از شواهدی که نیهوم ارائه می دهد عدم وجود حروف غ خ ض ظ ث ذ در میان حروف مقطعه قرآنی ست؛ یعنی دقیقا همان حروفی که ابجد کنعانی نیز آن ها را ندارد.
البته نیهوم متذکر می شود که اسلام به عنوان رسالت آزادسازی دین از بند سحر و جادو، بر خلاف سنت یهودی برای این کلمات تاثیر جادویی قائل نبوده.

وی در فصل اول همین کتاب به نام "برپایی عدالت یا برپایی مناسک؟!" نخست بر خلاف نظر رایج، معنای واژه قرأ در آیه "اقرأ باسم ربک الذی خلق" را ابلاغ کردن دانسته نه خواندن. سپس می گوید تأکید مفسران بر معنا کردن واژه اقرأ به خواندن، تلاشی است برای توجیه داستان جعلی بی سوادی پیامبر و اثبات أمی بودن وی. سپس مدعی می شود که أمی به معنای بی سواد نیست؛ بلکه به قرینه قرار گرفتن در مقابل اهل کتاب، به معنای غیر یهودی/نصرانی است. "قل للذین أوتوا الکتاب والأمیین" واژه أمم(جمع أمی) نیز یعنی ملت هایی که شریعت آسمانی ندارند. "هو الذی بعث فی الأمیین رسولا منهم" وی برای تمام این ادعاها شواهد زبان شناختی و تاریخی می آورد.

"سوء تفسیر مفسران از أمی بخاطر انحراف روشی ای بود که علم تفسیر از آغاز دچارش بوده و آن هم نادیده گرفتن ریشه های کلدانی زبان عربی است. و اگر شارحان قرآن به زبان کلدانی آشنا بودند می فهمیدند که أمی مرادف حنیف است و حنیف در زبان آرامی یعنی وثنی و بت پرست. یعنی کسی که به دین یهودی یا نصرانی کافر است و چون در آن زمان جز این دو، دین آسمانی دیگری نبود پس به هر کسی که در یکی از این دو دین نبود حنیف/وثنی می گفتند. اما با ظهور شریعت اسلامی معنای حنیف تغییر کرد. زیرا اسلام خود را شریعت آسمانی می دانست و پیروانش هم نه یهودی و نصرانی بودند و نه وثنی و بت پرست. از این جهت اسلام به مثابه یک راه سوم ظهور کرد. اسلام داعیه دار یک بازنگری اساسی در مفهوم دین بود و آن را بازگشت به آیین ابراهیم می دانست. زیرا ابراهیم که شریعت یهودی و نصرانی خود را بدان منتسب می کردند، بسیار پیشتر از تشکیل این دو شریعت می زیست و نمی شد خود ابراهیم را یهودی یا نصرانی دانست. "أم تقولون إن إبراهیم وإسماعیل وإسحاق ویعقوب والأسباط کانوا هودا أو نصاری" از طرفی ابراهیم مومن مقربی بود که خداوند با او سخن می گفت؛ پس نمی شد وی را وثنی و بت پرست دانست. این همان راه سومی بود که اسلام به دنبالش بود."

به عقیده نویسنده وقتی جنبش ایمانی تبدیل به یک نهاد دینی مناسک محور می شود، _به تعبیر نیهوم "الموسسة الفقهیة"_ هدایت نیز منحصر به پیروی از یک دین خاص قلمداد می‌شود؛ اما اسلام در واقع دین بی گرایشی بود. _به تعبیر نیهوم "لاإنتماء"_ یعنی اسلام رسالتی بود که مردم را دعوت می کرد پیرو هیچ یک از ادیان موجود نباشند بلکه پیرو ابراهیم باشند که شیوه اش مطابق فطرت سلیم انسانی ست. "وقالوا کونوا هودا أو نصاری تهتدوا قل بل ملة إبراهیم حنیفا وما کان من المشرکین" چنانچه در این آیه دیده می شود، قرآن ابراهیم را نه یهودی یا نصرانی و نه مشرک بلکه حنیف می‌داند.

نیهوم می نویسد: "انسان حنیف که به هیچ یک از ادیان رسمی و نهادیِ مناسک محور نگرویده و فقیهان کافرش می دانند و امیدوارند در آتش جهنم بسوزد، چنین فردی در واقع همان مومن صالحی است که بر دین درست و در صراط مستقیم قرار دارد. قرآن چنین راه و رسمی که بدان فرا می خواند را فطرة الله می‌نامد. فطری بودن یا همان غریزی بودن یعنی مبرا بودن از هرگونه برساختۀ انسانی."

وی می نویسد: "دین آن دستورات فقهی نیست که انسان از فقیه بیاموزد بلکه اجابت کردن غرایزی است که به طور طبیعی در وی وجود دارد و مهم ترین غریزه فطری، دوست داشتن زندگی است. زندگی خوب و شایسته نیز تنها در جامعه دموکراتی که می تواند از خودش در برابر ظلم و فقر و ترس دفاع کند تأمین و تضمین می شود. خداوند نماز و روزه و بوسیدن صلیب و حجاب زن را در فطرت انسان قرار نداده؛ بلکه شوق به یک زندگی خوش و ایمن را در فطرت بشر نهاده است و این تمایل فطری تنها در یک جامعه انسانی که بتواند منطق سلطه گری را پس بزند و حق اکثریت در قانون گذاری را رعایت کند محقق می شود. این همان رسالتی است که پیامبران با برپاداشتن عدالت تبلیغش کردند و فقیهان با برپاداشتن مناسک تفویتش کردند."


@social_studies_of_fiqh
@religionandsociety