داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ تابستانی که در انتظار پاییز ماندم!. زهره جمالی | بی قانون
✅ تابستانی که در انتظار پاییز ماندم!
زهره جمالی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
بعد از امتحانات خرداد پیش پدرم رفتم و چشمانم را مثل گربه چکمه پوش مظلوم کرده و پرسیدم: تابستان امسال به کجا میرویم؟ پدرم در اثر نوسانات و قطعی مکرر برق، نوسانات سیستم عصبیاش حسابی بههم ریخته بود. همچنان که اسپینر هدیه شوهر عمهام را در دست می چرخاند، نگاهی شبیه به نگاه قاتل فیلم «اره» به من کرد و گفت: عزیزم! گذشت زمانی که مثل آقای «واحدی» با یک میکروفن در دست میشد دور ایران را گشت. دلار کشیده است بالا و تورم بیداد میکند. مثلا کفشی را که پارسال برایت 30 هزارتومن خریدم امسال باید 60 تومن بخرم.
بعد از این مثال زیبای پدرم بهخوبی توانستم ارتباط بین تورم و سفر و تاثیری را که در کاهش قدرت خرید خانواده نحیفمان داشت، درک کنم اما هنوز یک مساله برایم لاینحل بود و آن قدرت خرید سیگار توسط پدرم بود. لامصب نه دلار و نه تورم هیچکدام تاثیری روی کاهش آن نداشتند.
خواستم در مورد آن هم سوال بپرسم اما ترسیدم. چون ممکن بود بعد از پرسش من بهجای اسپینر، پنکه برقی هم دست پدرم بدهیم نتواند بر اعصابش مسلط شود.
برای ثبتنام به استخر محله رفتم. متوجه شدم علاوه بر مبلغ ثبت نام، باید کلی هزینه برای لباس و دماغ گیر و عینک شنا که چیزی حدود 120 هزارتومن میشد، بدهم. در خانواده ما بهطور کلی عینک یک وسیله تزيینی بهحساب میآمد.
تنها عینکی که وجود داشت از مرحوم پدربزرگم بهجا مانده بود و سر آن هم همیشه بین پدر و مادرم برای خواندن فیش برق و آب و سوزن نخ کردن دعوا بود.
پس از آن تصمیم گرفتم به کلاس زبان بروم. موضوع را با مادرم در میان گذاشتم، دستش را تا آرنج به من نشان داد و گفت: « تو که تا اینجا زبونت درازه. دیگه کلاس زبانت برای چیه؟» برایش توضیح دادم آن چیزی که دراز است زبان فارسی من است و زبان انگلیسیام در حد آی گو تو اِسکول بای باس سایم تایمز، اَند بای واک اِوری دِی هست ولی به خرجش نرفت.
روزها می آمدند و می رفتند و من ایام تابستان را در کنج اتاق خواب با راهنمایی و هدایت شترهای سرگردان داخلش سپری میکردم. تا اینکه یک روز احمدآقا همسایهمان دلش را به دریا زد.
بچههای کوچه را لَش به لَش ریخت عقب وانتش که بهوسیله آن دام زنده جابهجا می کرد و ظرف کمتر از نیم ساعت در حالی که قطعه «پارسال بهار دسته جمعی» را پِلی کرده بود به سواحل نیلگون چشمه علی رساند.
انصافا دل ما عرق سوزها را در دل آن تابستان داغ حسابی خنک کرد.
در راه بازگشت اما احمدآقا قطعه « صبر ایوب» را برایمان پِلی کرد که حتم دارم در آن غروب دلگیر تابستانی بی ارتباط با صعود قیمت دلار نبود. هنوز تا پایان تعطیلات روزهای زیادی باقی مانده بود اما من از دل تابستان برای آمدن پاییز روزشماری میکردم.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon