✅ پیچ‌های تمام‌نشدنی جاده چالوس. مرتضی قدیمی | بی قانون

✅ پیچ‌های تمام‌نشدنی جاده چالوس
مرتضی قديمی | بی قانون

@DastanBighanoon

عشقمان، سوار موتور هوندا 125 باک‌برجسته شدن، بود و گاز دادن تا چالوس، بی‌توقف و جیغ و سوت زدن توی تونل و ترسیدن و ترسیدن و ترسیدن و خندیدن، قبل و بعد پیچ‌ها. می‌ایستادیم و قول می‌دادیم و حتی فحش می‌گذاشتیم مبادا کسی جلو بزند یا سبقت بگیرد. چند دقیقه می‌رفتیم و کافی بود یکی از آن عقب یا از وسط‌ها، معکوس بکشد و صدای اگزوز را بریزد توی پیچ‌های تمام‌نشدنی جاده تا بقیه هم گاز بدهیم دنبال او. آن سال‌ها موتورسیکلت‌ها محدود به چند مدل بودند که شاخ همه آن‌ها سوزوکی 250 بود که همه نداشتند و بعدها به دلیل شتاب اولیه‌ای که داشت منع تردد پیدا کرد که بهانه و دلیل کیف‌قاپی بود. تقریبا همه سوزوکی 250‌ها باک قرمز داشتند و تک و توک مشکی که خیلی بیشتر توی چشم بود و حتما دخترپسندتر.
بعدها موتور تریل KMX جایش را گرفت با اون صدای نرم دوست داشتنی‌اش که داشتنش برای خیلی‌ها که عشق موتور بودند یک حسرت بود. تریل یاماها DT هم همان دوران آمد اما KMX چیز دیگری بود و کاری را می‌کرد که شاید پورشه یا بی‌.ام.‌و می‌کند با یک چراغ زدن به روبه‌رو. از دیگر موتورها، وسپا را همه به خاطر دارند که اغلب راست کار فرش‌فروش‌ها بود. سوزکی 80 و یاماها 80 دو مدل کوچکی بود که حتی برخی نوجوان‌ها هم داشتند، بی داشتن گواهینامه. یاماها 100 که در روستاها زیاد بود و مورد توجه بناها و کشاورزها. جاوا، موتور دو سیلندر خفنی که نمونه‌هایش را شاید در فیلم‌های مرتبط با مواد مخدر و قاچاق دیده باشید. در سیستان و بلوچستان و نقاط کویری و شهرستان‌ها خیلی زیاد بود. کاوازاکی 125 هم موتور جذابی شد که بعد از همه این‌ها آمد و شتاب خوبی داشت و این موتور هم برای کیف‌قاپی زیاد استفاده می‌شد.
اما در کنار همه این‌ها، چند مدل دیگر مثل تریل باک شتری که بیشتر در جبهه استفاده می‌شد، یاماها 400 که به ببری معروف بود و خیلی هم کم بود یا موتورهای گازی چون رکس و بعدها براوو، هوندا 125 رایج‌ترین بود و البته که به اندازه خودش هم محبوب. برای ما که بود؛ هرچند دل‌مان برای سوزوکی 250 می‌رفت. خصوصا بعد از آن روزی که جلوی ساختمان ابیض توی خیابان ابوسعید ایستاده بودیم و یک 250 تک چرخ زد و موهای طلایی ترکش چون آبشار به زمین نزدیک شد.
پریدن روی موتورها و گاز دادن تا رسیدن به آن دو هیچ فایده‌ای نداشت چون تا از یک به دو بزنیم خال شده بودند و رفته بودند. مثل وقت‌هایی که معکوس می‌کشیدیم توی جاده چالوس و می‌رفتیم تا به تونل بعدی برسیم.
آن سال‌ها اینقدر ماشین نبود و جاده‌ها هم هنوز شلوغ نبودند تا تهران چالوس حال دیگری داشته باشد خصوصا با موتور. کافی بود هوا خوب باشد و آخر هفته باشد و یکی بگوید بریم شمال؟ نه نداشتیم تا ساعت 12 پای تیر چراغ برق کوچه گلدان باشیم و روی زین هرکدام‌مان هم یک پتو پهن، تا هشت نفری سوار بر چهار موتور بگازیم تا کرج و از آنجا هم تا چالوس تا هوا روشن نشده جلوی دریا باشیم.
هر بار لذت خودش را داشت و هیچ وقت تکراری نشد تا شبی که فرهاد گفت قرار است آرزو را هم با خودش بیاورد. نه اینکه باورمان نمی‌شد، چراکه آرزو و فرهاد آنقدر ماجراهای‌شان با هم جدی بود که منعی در کار نباشد. هم مادر آرزو می‌دانست، هم خواهرهایش. پدرش نه. حمیده خانم به فرهاد گفته بود تو محل تا رسمی شدن ماجرا هیچ کسی متوجه نشود و فرهاد هم قول داده بود.
امیر که ترک فرهاد نشسته بود پیاده شد و نشست روی موتور جواد تا با محسن سه ترک شوند و راه بیفتیم. مثل همیشه تا چالوس سوت زدیم و جیغ زدیم و ترسیدیم تا این بار هم حال دیگری داشته باشد.
جلوی ساحل بودیم که آرزو به فرهاد گفت خیلی نامردی كه تا حالا من نبودم. وقتی خیلی آرام‌تر رفته بودیم و بین راه چندین بار ایستادیم و نشستیم، آفتاب خودش را کشانده بود بالا تا هوا روشن باشد و چشمانمان خسته از بی‌خوابی.
پتوها را کمی با فاصله از ساحل پهن کردیم و موتورها را قفل فرمان زدیم كه کنترل پلک‌هایی که هزار کیلو شده بودند از دست برود تا کمی بعد بیدار شویم و تنی به آب بزنیم و دوباره راه بیفتیم سمت تهران شب نشده. این همه ماجرای لذت‌بخش همه آن سال‌ها بود که آن بار آخرینش بود.
با فریاد آرزو آرزوهای فرهاد که از خواب بیدار شدیم، چند دقیقه‌ای گیج بودیم تا یادمان بیاید کجا هستیم. تا بدویم دنبال فرهاد که تا کمر توی آب بود خودش را به جلوترها رسانده بود. تا غروب غریق‌نجات‌ها دنبال فرهاد گشتند و خبری از او نشد که نشد. وقتی ناامید شدیم، آرزو را که زودتر از ما بیدار شده و رفته بود صبحانه بخرد، با احمد سوار یک تاکسی کردیم که برگردند تهران