✅ بچه‌ها بچه‌ام رو نزنیدش. عابد کریمی | بی قانون

✅ بچه‌ها بچه‌ام رو نزنیدش
عابد کریمی | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

تربیت صحیح کودکان با هدف تربیت نسل آینده‌ساز جامعه برای هر ملتی از اهمیت زیادی برخوردار است. هرچند در جامعه ما زیاده‌روی چاشنی معمول تربیت است. به طور مثال بعضی از والدین در هر شرایطی از کودک خود حمایت می‌کنند. یعنی اگر کودک به یک آدم بالغ در خیابان سلام کند و این آدم کر و لال باشد و نتواند جواب سلام بدهد، پدر کودک این فرد را به خاطر بی‌احترامی به کودک چهار ساله‌‌اش با آسفالت یکی می‌کند.
این والدین همیشه حامی به «والدین حمایتگرا» معروف هستند و بیشتر اوقات فرزندانی لوس و بچه‌ننه تحویل جامعه می‌دهند. فرزندان والدین حمایتگرا معمولا هیچ سودی برای جامعه ندارند و حتی اگر دزدی یا اختلاس ناموفقی داشته باشند، طلبکار جامعه هم می‌شوند.
اما در کنار والدین حمایت‌گرا قشری دیگر به نام والدین «حمایت‌ناگرا» هم وجود دارند. پدر بنده یکی از همین والدین حمایت‌ناگرای دوآتشه بوده و هست. پدرم اعتقاد دارد چون کسی از خودش حمایت نکرده پس او هم نباید حامی فرزندانش باشد. هر اتفاقی هم که برای ما بیفتد به جای حمایت می‌گوید: چشمت کور، لابد یک غلطی کردی که این بلا سرت اومده، دفعه آخرت باشه از این بلاها سرت می‌یاد.
مثلا در مدرسه اگر من پاک‌کن خودم را از بغل‌دستی به زور پس می‌گرفتم فردا صبح پدرش در راه مدرسه جلوی من را می‌گرفت و پدرم را در می‌آورد. اما بنده تا دل‌تان بخواهد در مدرسه مورد ظلم قرار گرفتم و از ناظم و معلم و کس و ناکس کتک خوردم و هیچ وقت به کسی نگفتم. خدا شاهد است اگر چهارتا گردن کلفت وسط خیابان من را تکه و پاره می‌کردند باز هم جرات نداشتم در خانه حرفش را بزنم چون یک کتک دیگر هم می‌خوردم.
از این شکل خاطرات ناحمایت گرایانه در زندگی من و خواهر و برادرهایم زیاد است. یک بار چند نفر به برادر بزرگِ آرام و کم حرفم که در ادب و شخصیت شهره عام و خاص بود، گیر دوپیچ می‌دهند. سه نفر آدم لات و گردن‌کلفت در حال کتک زدن برادرم بودند که پدرم از راه می‌رسد.
فکر می‌کنید چه اتفاقی می‌افتد؟ پدرم با سرعت می‌رود آن‌ها را از هم جدا می‌کند و برادر درب و داغانم را از لای خاک و خُل بیرون می‌کشد. اول دو تا سیلی آبدار به برادرم می‌زند و بعد می‌گوید: بچه‌جون چرا با لباس‌های نو که تازه برات خریدم داری دعوا می‌کنی؟ این‌قدر شعور نداری که بفهمی باید از کفش و لباس‌هات خوب مراقبت کنی. در ضمن من توی دعواتون دخالت نمی‌کنم چون ممکنه پسر خودم مقصر باشه و اگر ازت حمایت کنم فردا هر غلطی دلت خواست می‌کنی.
امثال این عدم حمایت‌ها تا نوجوانی خیلی عذابم می‌داد. اما قدرت نوجوانی چنان به غرور من افزود که به خودم گفتم: «از من که گذشت ولی اجازه نمیدم کسی به برادر کوچک‌ترم ظلم کنه. هر اتفاقی بیفته حمایتش می‌کنم».

خلاصه از برادر کوچک‌ترم خواستم نگذارد کسی اذیتش کند و مطمئن باشد که من همه جوره حمایتش خواهم کرد. البته تربیت پدر گرامی و تجربه حمایتش از ما، برادرم را هم حسابی تحت تاثیر قرار داده بود. بنده خدا از هر کسی کتک می‌خورد صدایش در نمی‌آمد. تا جایی که در سن ۱۲،۱۳ سالگی یک مدت زبانش بند آمد، افسرده شد و از صدای بسته شدن در خانه گریه می‌کرد.
هر چه گفتیم چه شده؟ گوش‌هایش را می‌گرفت و جیغ می‌کشید. تا اینکه یک گوشه گیرش آوردم و بهش گفتم: «یا بگو چی شده یا میرم به بابا می‌گم بچه همسایه را کتک زدی». بنده خدا از ترس پدر حمایت‌ناگرا به حرف آمد و با لکنت از مزاحمت یک نفر در راه مدرسه گفت. فردا صبح پشت سرش راه افتادم تا ببینم چه کسی مزاحمش می‌شود.
نزدیک مدرسه که رسید دیدم یک آدم سبیل کلفت با دو نفر نوچه جلویش را گرفتند و دارند اذیت و تلكه‌اش می‌کنند. اولش کمی ترسیدم و جلو نرفتم. هر چه با خودم فکر می‌کردم به این نتیجه می‌رسیدم که با حرکت نابه‌هنگام هر کدام‌شان احتمال اینکه خودم را خیس کنم، وجود دارد. اما تا یاد حمایت‌های پدرم افتادم، غیرتم به جوش آمد. چنان آدرنالین در بدنم ترشح کرد که با سرعت خودم را به صحنه جرم رساندم.
اول از همه برادرم را رد کردم. وقتی برادرم حسابی دور شد با تمام قدرت چند تا مشت و لگد محکم به صورت و سینه فرد خطاکار زدم و فرار کردم. تا جایی که توان داشتم می‌دویدم و از ترس پشت سرم را هم نگاه نمی‌کردم. وقتی خطر رفع شد پیش خودم احساس غرور کردم.
انگار قهرمان مسابقات بوکس سنگین وزن جهان شده بودم. از فردای آن روز هم دیگر هیچ کس مزاحم برادرم نشد و این اتفاق پر افتخار‌ترین تجربه زندگی من شد. زیرا برای فرزند یک پدر حمایت‌ناگرا چنین جس