داستانهای روزنامه طنز بی قانون
حتما با زنش چند تا سفر برود … از اول زندگی یکبار رفتند رشت و دو روزه برگشتند. اصلا همین دوبی
حتما با زنش چند تا سفر برود... از اول زندگی یکبار رفتند رشت و دو روزه برگشتند. یک پاریسی... ایتالیایی... جایی. اصلا همین دوبی. آنتالیا. تایلند. البته بهتر است تایلند را تنهایی برود. جای زنش نیست. خب زنش ناراحت نشود؟ به درک که بشود. زنش چی دارد دقیقا که بقیه ندارند؟ لابد خانوادهدار است. انگار بقیه از لای بته عمل آمدند. اصلا از لای بته عمل آمده باشند بهتر است. فامیل تف سر بالاست. حالا که میفهمند محسن پولدار شده همه میآیند خودشان را به محسن بچسبانند. اوسکولها... محسن بلافاصله بعد از برگشت از بانک باید زنش را طلاق بدهد. محسن باید فکر زن یا زنهای جدید باشد. حالا وقت هست... محسن احساس راحتی میکند. از شر هرچی داغون است توی زندگیاش دارد خلاص میشود. زندگی جدید... عشق... حال... محسن دیگر پیر نمیشود... محسن بهترین حس دنیا را دارد. روی بیلبورد یک خواننده اوسکول بیپول، چشمهایش را بسته و لبخند زده. روی بیلبورد نوشته: «چشمهایت را ببند و لبخند بزن» محسن چشمهایش را میبندد و لبخند میزند... زندگی از این بهتر نمیشود... محسن دارد با سرعت به یک کامیون نزدیک میشود. ولی چشمهایش بسته است و نمیبیند. محسن محکم به پشت کامیون میکوبد و در جا میمیرد و به درک واصل میشود و از دست پزشکان متخصص هم کاری برنمیآید...
داخل اداره همکاران ساده محسن هر چه سعی میکنند بگویند قضیه شوخی بوده و سرکارش گذاشتهاند محسن گوشیاش را جواب نمیدهد. اوسکولها.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon