داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ روایت خسته یک عاشقانه بیمار: «قسمت سوم». امیرقباد | بی قانون. در زده که قبض
✅ روایت خسته یک عاشقانه بیمار: «قسمت سوم»
امیرقباد | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
یارو در زده که قبض. عمو قبض رو کی داده کی گرفته؟ سبحان میگه اون مهریهاس. درو واکردم یه ترش روی تلخ منظر کریهالهیکل مثل نخل گردو جلوم سبز شد. سبحان میگه گردو نخل نداره. میگم به تو چه؟ من دوست دارم بنویسم نخل گردو. یعنی من از این خیال به کدوم کابوس پناه ببرم که سبحان توش نگنجه؟ بهش میگم بیتو جهنم واسه من بهشته سبحان. ولی دور نمیشه. برخوردندگی توش نیست. آدم انقدر سفله؟ انقدر بیهویت؟ آقای قبض چارچوب رو به انحصار خودش در آورده امکان نقس کشیدن برای درگاهی نذاشته. سبحان داد میزنه بفرمایید تو دم در بده. میخوام بگم خودتم بفرما بیرون تو اتاق زشته که از نگاه خوفانگیز آقای قبض به مراعات ناچار میشم. این قصه از اول اینطور نبود. سبحان خرابش کرد. سبحان عاقبت به شر شی که منو عاقبت به خراش کردی.
من خودم کراش یه محل بودم که تو اومدی تو پنجره هرچی پرنده بود پروندی. حالا این آخرین کفتر جلد رو داری آمار خراب میکنی. گیرم که بشقاب حلوا برده برای اون مغازه سر نبشی. امورات شخصی مردم به تو چه؟ مامور تفتیشی مگه آقای هولمز؟ این آقای قبض هم اومده بسط نشسته بساط اختلاط ما رو مختل کرده نمیشه دو کلوم در مورد مراعات شکر در حلوا و شیرین شدن کام حرف زد. هرچی تلخی بوده نشونده تو کام ما با این سگرمههای درهم. سبحان صدا کرده در گوشم میگه: غلط نکنم قبض بهونهاس. طرف اومده تحقیق. میگم چه تحقیقی؟ میگه خانواده دخترهاس وگرنه کی قبض رو با غیظ میاره دم در خونه؛ خودش رو میسرونه روی مبل؟ لاجرم مبادی آداب نشستم جلوی آقای قبض و ته مونده بشقاب حلوا رو سروندم زیر مبل که ببینم بحران رو باید چگونه چون کرد که چنینمان چنان نشود. سبحان تو فهمیدی چی شد؟
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon