‌کسی_ازهیدتوشی_ناکاتامی‌ترسد؟. جابر حسین‌زاده| بى قانون. قسمت چهاردهم

#چه‌کسی_ازهیدتوشی_ناکاتامی‌ترسد؟
جابر حسين‌زاده| بى قانون
قسمت چهاردهم

@bighanooon


15 فروردین 1403 شمسی
هیدتوشی ناکاتا، بازیکن مشهور تیم ملی ژاپن و باشگاه‌های پارما و فیورنتینا، هشت سال روی تخت بیمارستان بزرگ رشت توی کما بود و به‌دلیل آنکه دکترها کوچک‌ترین حرکت فیزیکی را برایش مرگ‌آور تشخیص داده بودند، طرفدارانش از ژاپن و اروپا مجبور بودند دسته دسته ویزا بگیرند و سرازیر شوند به رشت برای دیدن قهرمان محبوب روزهای جوانی‌شان.
شهرداری رشت هم داده بود زیر تابلوی معروفِ به شهر باران خوش آمدیدِ ورودیِ شهر، بنویسند به شهر بستریِ قهرمان خستگی‌ناپذیرِ فوتبال هیدتوشی ناکاتا خوش آمدید. ناکاتا مثل تمام آن هشت سال، آن روز هم مشغول دیدن خواب‌های تکراری از اتفاقات غریب اقامت کوتاهش در ایران بود که شینزو آبه، نخست وزیر سابق ژاپن و پادشاه جدید این کشور تصمیم گرفت دیدار سه روزه‌ای از ایران را ترتیب بدهد و آن وسط سری هم به رشت بزند و ببیند می‌تواند برای افزایش محبوبیتش، هیدتوشی را برگرداند توکیو یا نه؟
چند ساعت مانده به ورود هواپیمای پادشاه و هیات همراهش به فرودگاهِ همیشه نیمه تعطیلِ رشت، برق بیمارستان قطع شد و نفس ناکاتا بند آمد و مرد. برق اضطراری بیمارستان به موقع وصل نشده بود و یکی از 12 بیمار فوت شده صبح 15فروردین سال 1403 در بیمارستان بزرگ رشت، ناکاتا بود.
مسئولان بیمارستان بعد از آنکه برق اضطراری را با نیم ساعت تاخیر وصل کردند، طی جلسه‌ای چند دقیقه‌ای تصمیم گرفتند هرطور شده جلوی درز خبر فوتی‌ها را بگیرند. تدبیری که ریاست محترم بیمارستان اندیشید این بود که چندتا از مریض‌ها را به بهانه خارج شدن از کما منتقل کنند به بخش. دو تایشان را بفرستند اتاق عمل که مثلا در حین عمل جان بدهند. الباقی را هم همان‌طور متصل به دستگاه‌ها نگهدارند و به همراهان‌شان چیزی بروز ندهد و یک روز در میان خبر مرگ بیمارها را اعلام کنند. رییس بیمارستان که سابقه‌ای درخشان در مدیریت این‌گونه بحران‌ها داشت تیم ویژه‌ای منتخب از پزشکان و پرستاران و کارمندها و دربان‌های بیمارستان تشکیل داد و خودش با لبخند به تک‌تک بیمارها سر زد و نقشه‌اش داشت بدون نقص پیش می‌رفت که مواجه شد با خبر حضور ناگهانی شینزو آبه در تهران و سفر قریب‌الوقوعش به رشت برای ملاقات و پیگیری وضعیت سلامتی هیدتوشی ناکاتا. آن همه از سفارت ژاپن پول گرفته بودند و حالا مجبور بودند جسد تحویل‌شان دهند. روزهای سختی پیش روی ریاست محترم بیمارستان قرار داشت.
از آن‌طرف، روح هیدتوشی ناکاتا پس از رها‌شدن از قفسِ تن، پر زده بود و نشسته بود لبه دیوار بلند و آجری بیمارستان و داشت زیر باران پاهاش را تکان می‌داد. کمی آن‌طرف‌تر هم روح ناآرام و بی‌قراری نشسته بود و چند دقیقه‌ای بود که می‌خواست سر صحبت را با ناکاتا باز کند و مدام نگاهش می‌کرد و آخر سر هم رو به هیدتوشی گفت: «داداش آتیش داری؟» هیدتوشی که سعی می‌کرد مثل چند دقیقه گذشته حضور این آدم لاغر عینکی را نادیده بگیرد جواب داد: «مثل اینکه روحیما. آتیش می‌خوای چیکار؟»
همین جواب کوتاه برای روح ناآرامِ ریکاردو* کافی بود تا رشته صحبت را بگیرد توی دستش و مغز هیدتوشی را بگیرد به‌کار: «دلم برای سیگارهای وطنم ایتالیا تنگ شده. خوش طعم، خوش بو... اوم، دلیتسیوزو... ‌دلیتسیوزو». بعد هم چندتا ادا اطوار عجیب با دست‌هاش درآورد و پاکت سیگارش را گرفت طرف ناکاتا. هیدتوشی ناکاتا هنوز کلی کار روی زمین داشت. اول از همه باید می‌دید تکلیف جسدش چه می‌شود؟ برادر ناتنی‌اش؟ مادرش؟ سیمین سگ‌صولت؟ توی سر هیدتوشی پر از فکر و خیال بود و برای همین دست دراز کرد و یک نخ سیگار برداشت و گذاشت گوشه لبش. باران بی‌امان می‌بارید.
ادامه دارد . . .
* ریکاردو کلمنته کارگری ساده در یکی از کارخانه‌های مرسدس بنز در کشور آرژانتین بود که مدتی هم به‌عنوان سرکارگر در شرکت آب‌و‌فاضلاب بوینوس آیرس کار می‌کرد و به‌جای آنکه وقت آزاد بعد از ظهرهایش را وقف خانواده کند، دوچرخه‌اش را برمی‌داشت و بلند می‌شد می‌رفت خارج از شهر و سم می‌ریخت توی لانه خرگوش‌های وحشی و کم‌کم داشت خرگوش‌های حومه بوینوس آیرس را منقرض می‌کرد که مشخص شد نام واقعی‌اش آدولف آیشمن است. طبق اسناد موثق تاریخی، روح آیشمن پس از اعدام سال‌ها در گورستان لهستانی‌های بندرانزلی سرگردان بود و پس از لو رفتن هویت واقعی‌اش، راهی رشت شد.

#چه‌کسی_ازهیدتوشی_ناکاتامی‌ترسد