داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ پرهام شلی. مرتضی قدیمی | بی قانون.. که دستبند زدند و بردنش لبخندی به صورت داشت
✅ پرهام شلی
مرتضی قدیمی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
روزی که دستبند زدند و بردنش لبخندی به صورت داشت. انگار که برده باشد؛ بازی یا مسابقهای را شاید. ما همه خیره به کاری که او کرده بود حسرت میخوردیم که چرا آن قدر جسور نبودیم گرچه حالا دیگر آن آدم قبلی نبودیم. احمد با آن لپهای همیشه قرمزش که بچه سراب بود، دیگر احمد لبو نبود. زمستان که میشد لپها قرمزتر میشدند. انگار که یکی چندین بار خوابانده باشد دو طرف صورتش. جاوید که همیشه در خماری سیگار بود، دیگر جاوید نشئه نبود که حاضر بود برای یک کام سیگار هر کاری بکند.
یک نخ سیگار را یک ربع طول میداد کشیدنش را. خاموش میکرد و دوباره روشن. میگفت من نمیدانم چطور میتوانند هم راه بروند و هم سیگار بکشند. میگفت سیگار را باید نشسته کشید. رضا با آن قد بلندش که میتوانست عضو تیم ملی جوانان والیبال باشد و یکی دیگر با دادن رشوه جایش را گرفته بود دیگر رضا دیلاق نبود. شاهرخ با آن دماغ بزرگش که همه صورتش را پر کرده بود، دیگر شاهرخ کوفته نبود.
امیر با آن مدل حرف زدنش که خیلی هم اعصاب خردكن بود، سعی میکرد کمتر حرف بزند یا اصلا حرف نزند دیگر امیر مرجان نبود. یاسر با آن شکم گندهاش که سیرمونی نداشت و بعد از خوردن غذای خودش سراغ ته مانده غذای دیگران میرفت، دیگر یاسر گامبو نبود. حامد با آن عینکش که اگر کمی درجهاش بالا بود احتمال داشت معاف میشد دیگر حامد کوری نبود. فرهاد با آن بوی بدنش که اگر حمام هم میرفت با کمی دویدن عرق میکرد و دوباره تمام تن و بدنش بو میگرفت دیگر فرهاد لجن نبود. صادق با آن چشمهای سبز رنگش که مثل دو تا تیله بودند، دیگر صادق زاقول نبود. رحیم که بچه مرز باکو بود و به سختی فارسی میفهمید و هیچ بلد نبود فارسی حرف زدن را دیگر رحیم گیجه نبود وقتی چپ و راست را یاد نمیگرفت. سعید با آن کله گندهاش که انگار نسبتی با آن بدن نداشت دیگر سعید قارپوز نبود. پرهام که حالا دیگر پرهام شلی نبود با آن مدل راه رفتنش ایستاده بود بالای سر گروهبان احمدی که همه ما را اینجوری صدا میکرد. جوری که دوست داشت. جوری که ما را میدید.
پرهام را که دستبند به دست میبردند، دیگر اصلا پرهام شلی نبود و میدانستیم حتما به زودی اعدام خواهد شد. دم در دژبانی برگشت به ما نگاه کرد. به ما که هنوز احمد لبو و جاوید نشئه و رضا دیلاق و شاهرخ کوفته و... بودیم.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon