✅ طعم تلخ گیلاس. محمدامین فرشادمهر | بی قانون

✅ طعم تلخ گیلاس
محمدامین فرشادمهر | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

خوانندگان عزیز، نظر به اینکه ستون هفته پیش بنده برای چندمین بار توفیق چاپ نیافت، تصمیم گرفتم در «سه‌شنبه‌ها با اینا»ی این هفته، به جای غرغر و انتقاد، زندگی را از زاویه‌ای بهتر ببینم. این شما و این هم ماجرای یک روز زیبای من:

شبیه به تکه سنگی بازیگوش که از دستی رها می‌شود و چندین بار به سطح آب برخورد می‌کند، از اتاق رییس به بیرون پرتاب شدم! همان‌طور که بخش انتهایی بدنم به موزاییک‌های کف سالن برخورد می‌کرد و دوباره به هوا بلند می‌شدم، با لبخندی بر لب، همسرم را تجسم می‌کردم. تمام مدت برای آقای رییس هم از عشقم به همسرم گفته بودم؛ از اینکه شبیه فیلمبردار ماشین عروس هرجایی که می‌رود همراهی‌اش می‌کنم و گل رزی پیش پایش می‌گذارم؛ از اینکه چندین بار پیش پایش لای در تاکسی مانده بودم؛ از اینکه این شیدایی‌ام نسبت به همسرم را احتمالا مدیون نیترات موجود در کالباس‌ها هستم که طبق اخبار اخیر موجب شیدایی می‌شوند؛ از اینکه همیشه همسرم قبل از اینکه از منزل خارج شوم دو کیلو کالباس پرنیترات به خوردم می‌دهد که شیدایی‌ام تا هنگام برگشت حفظ شود... . با آخرین ضربه به موزاییک، خودم را جلوی در آسانسور اداره یافتم. بین طبقه اول و همکف بود که برق‌ها رفت و آسانسور ایستاد. اینکه برق طبق ساعات اعلامی قطع نمی‌شد، هیجان زیبایی به زندگی من می‌داد. این هیجان، با توجه به ترس من از محیط بسته دوچندان شده بود. با کفی که به خاطر ترس از دهانم خارج می‌شد، برای بچه خانمی که مثل من در آسانسور گیر کرده بود حباب درست می‌کردم تا اینکه بالاخره از آسانسور خارج‌مان کردند... پیاده‌رو مملو بود از خدمات رفاهی مختلف مثل تکدی، فال و اندازه‌گیری وزن. وقتی درخواست فال کردم، نزاع مختصری بین دو مرغ عشق داخل قفس فالگیر، بر سر اینکه کدامیک فال را بیرون بکشند رخ داد. نهایتا یکی‌شان خیلی عاشقانه معشوقه‌اش را کشت و فالی برایم در آورد. به به... چقدر رسا و واضح... شعر داخل فال این بود: «یه شهر سبز دلنواز، دامن کوه و دشت ناز، بگی نگی رو به فراز...، بن بست راز، محله بنده نواز!». خودم را که در حال بشکن زدن بودم جمع و جور کردم و با ماشین‌های خطی راهی خانه‌مان شدم. خانه‌ای کوچک اما صمیمی در بهشت‌زهرا. بله، وقتی رییس سازمان بهشت زهرا گفت به هر تهرانی یک قبر رایگان می‌دهند، به کابوس اجاره‌نشینی پایان دادم و به همراه زن و بچه‌ام راهی آنجا شدیم. واقعا هیچ کجا منزل ابدی خود آدم نمی‌شود. وقتی به خانه رسیدم چند خرده‌سنگ به پایین پرت کردم که زن و بچه‌ام زیرم نمانند و سپس به داخل پریدم. با همان شیدایی همیشگی و در حالیکه سایر اموات و بستگانشان دست می‌زدند، تانگویی زیبا با همسرم رفتیم و در کنار هم آرمیدیم. طبق عادت هر روزمان، بلندبلند اخبار می‌خواندم؛ عزیزی گفته بود: «دل آدم کباب می‌شود، وقتی یک زن ضعیفه، پریشان می‌گوید فرزندم پرسیده تو گیلاس خوردی، مزه‌اش چیست؟!». این خبر را که خواندم، فرزندم از زیر نیم‌تنه چپم خودش را بالا کشید و گفت «بابایی! گفتی آقاهه گفته دل آدم کباب میشه؟ تو کباب خوردی، مزه‌اش چیه؟!»
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon