✅ از اون جهت: قسمت پنجم. مهرداد صدقى | بی قانون

✅ از اون جهت: قسمت پنجم
مهرداد صدقى | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon

بعد از جلسه کمیته انضباطی، مهران و مراد روی نیمکت نشسته بودند و منتظر میثم بودند. مراد نگاهی به مهران انداخت و گفت:
-مهران‌جان هنوز از من ناراحتی؟
مهران که هنوز توی فکر دختری بود که دیده بود، چون نمی‌خواست مراد از علاقه‌اش به آن دختر چیزی بداند، گفت: خب معلومه که به‌خاطر جناب‌عالی از نتیجه کمیته انضباطی ناراحتم. حالا مجبورم برای یه ترم دیگه این واحد رو بگیرم.
مراد گفت: من نبودمم بازم می‌افتادی.
-ولی نه با 25 صدم
-آره. تازه مشروط هم میشیم.
-خوش‌خبر باشی.
مراد دوباره به مهران نگاه کرد و گفت: ولی جریان یه چیز دیگه‌ست. تو همیشه از من ناراحت میشی اما مدلت یه ذره فرق کرده. قبلا هم درس زیاد افتادی اما اینجوری نشدی. از وقتی از جلسه کمیته انضباطی دراومدیم یه طور دیگه شدی.
مهران ترجیح داد چیزی نگوید و خودش را همچنان از دست مراد شاکی نشان بدهد. سر و کله میثم که پیدا شد از همان دور گفت: شما اینجایین؟ من رو بگو که یه ساعته رفتم جلوی کمیته انضباطی.
بعد هم برای اینکه سر صحبت را با آن دو باز کند و در عین حال، دلداری هم بدهد، گفت: زیاد ناراحت نباشین این ترم خیلیا موقع تقلب گیر افتادن. مثل اینکه این دفعه خیلی روی تقلب حساسن. جلوی کمیته انضباطی که بودم، یه دختره و یه آقای میانسال رو هم به‌خاطر تقلب گرفته بودن.
مراد خندید و گفت: طرف سن بابای من‌رو داشت تقلب کرده بود. پیش خودش خجالت نمیکشه با این همه سن و سال و تجربه، تو تقلب گیر میفته؟
مهران و مراد روی نیمکت برای میثم جا باز کردند. مهران به‌خاطر حرف‌های مراد و میثم یک‌بار دیگر به یاد همان خانم افتاد. همچنان توی فکر و خیال بود که مراد گفت: پسرِ همون آقاهه که تقلب کرده بود، دانشجوی دکتريه. میگن خواستگارِ سمجِ همون خانومه‌اس که اومده بود کمیته انضباطی. ماشاا... فامیل در فامیل متقلب. احتمالا بعد عقد م‌برنشون ماه‌عسل، احسان علیخانی ازشون میپرسه خب شما کجا با هم آشنا شدین؟ هر دوشون رو هم میگن توی کمیته انضباطی. علیخانی هم بغض میکنه و به دوربین نگاه میکنه. آخرشم پسره میره دست باباش‌رو به‌خاطر تقلب سرنوشت‌سازِش میبوسه... چیه مهران جان باز رفتی توی فکر؟
مهران خیلی دلش می‌خواست مراد و میثم به جای شوخی و تمسخر، همچنان از خانم شهابی بگویند و او هم اطلاعات بگیرد اما آن دو سکوت کردند. میثم برای دلداری دادن به مهران گفت: مهران‌جان بابت افتادن و مشروط شدنت غصه نخور. فوقش یه ترم دیگه این درس رو می‌گیری و پاس می‌کنی دیگه. ما دانشجوها که قراره بعد از فارغ‌التحصیلی سال‌ها بیکار باشیم دیگه چه فرقی میکنه کی تموم کنیم؟

مهران بدون توجه به حرف میثم حالا داشت به حرف مراد فکر می‌کرد و اینکه آیا در جدالِ نابرابر برای جلب توجه خانم شهابی، توان رقابت با آن دانشجوی دکتري را خواهد داشت؟ برای همین با صدایی گرفته گفت: مراد جدا اون پسره خواستگار همون دختره‌اس؟
مراد گفت: نمیدونم ولی بچه‌ها اینجوری میگن. البته که خودت میدونی اینجا وقتی به یکی سلام میدی همه فکر میکنن ازش خوشت میاد. ازش جزوه میگيري فکر میكنن خواستگارشی. بهش جزوه‌اش رو پس میدی فکر میکنن بهت جواب رد داده.
میثم گفت: البته مرادجان، شما که تا یکی بهت سلام میده، عاشق میشی. میری جزوه بگیری، به بهانه جزوه فوری ازش خواستگاری می‌کنی. بهت که نه میگه میگی جزوه نمیخوای. مهران جان باور کن همون خانوم که توی کمیته انضباطی بود، اگه سرِ جلسه امتحان از مراد تقلب می‌خواست مراد تهِ برگه تقلب ازش خواستگاری می‌کرد.

بقیه در ادامه 👇👇👇👇