✅ یادداشت‌های یک مادرِ کافی در فرنگ. بهار امین ترابی | بی قانون

✅ یادداشت‌های یک مادرِ کافی در فرنگ
بهار امین ترابی | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

مثل خیلی از مهاجرای دور از وطن، ننه‌ام فاطمه خانم، سر زاییدنِ بچه اولم دُردونه حسن کبابی پیشم نبود.
هر چی زنگ‌زدم آخه مادر من این رسم فرزند داری نیست، به خرجش نرفت که نرفت. گفت من از طیاره می‌ترسم، ننه‌ام سوار طیاره شده یا بابام؟
بابای دُردونه هم بنا به مقتضیات مهاجرت و در بابِ «با چنگ و دَندوون از شغلت در فرنگ محافظت کن» پیشم نبود و ماموریت شونصد کیلومتر دورتر تشریف داشت. این شد که مجبور شدم شاخِ شمشاد رو به تنهایی و با تکیه بر اصول یک مادر کافی، اونم در فرنگ به شخصه به دنیا تحویل بدم.
بماند که دُردونه به محض رویت سوت و کوری این دنیا دچار کمبود شدیدِ محبت شد و در جا تصمیم به بازگشت به محل اولیه رو داشت، گویا طفلک توقع فرش قرمز و دست و جیغ و هورا داشت. من اما در راستای همون اصول، راضیش کردم با یه اتفاق تصمیم نهایی رو نگیره و یه محکی بزنه. اونم برخلاف میل و با مقادیری فیس و افاده و منت راضی شد.
دردونه سه روزه بود که تازه مفتخر به ملاقات پدر شد. اونم ‌از نوع پدری خسته و کثیف و هیجان‌زده.
پدر که گوگولی مگولیش می‌کرد، یه قیافه عاقل اندر سفیه به خودش گرفت که پدر جان، من و مادر تنهایی زحمت ورود به این دنیا رو متحمل شدیم، شما اون وقت کجا بودین؟ پدر جان! من از همون لحظه که به تنهایی خودم و ننه‌ام واقف شدم انگار یهو بزرگ شدم، هیچ احتیاجی به گوگولی مگولی نیست.
البته تمام این‌ها تو نگاهِ دردونه مشهود بود و هیچ کدوم رو به زبون نیاورد و گویا پدر از نگاهش همه چیز رو خوند و خیلی سنگین و متین دستش رو از زیر چونه دردونه کشید و گفت پسرم بسیار به این دنیا خوش آمدی و از همون لحظه تصمیم گرفت خیلی مودبانه با دردونه معاشرت کنه. با خودم فکر کردم کمی برای خوش‌آمدگویی دیره ولی دردونه نگاه از پدر برگرفت و انگار زیر لب گفت: وات اِوِر(حالا هر چی).
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon