داستانهای روزنامه طنز بی قانون
قلیِ شگفتانگیز. قسمت پنجم. نویسنده: حسن غلامعلیفرد
قلیِ شگفتانگيز
قسمت پنجم
نويسنده: حسن غلامعلیفرد
----
آنچه گذشت: روزی قلی به کلبهای خرابه اندر شد و آنجا خفاشی و عنکبوتی وی را نيش زدند و مردی سوپرمارکتدار به او تنفس مصنوعی داد و قلی تبديل به سهگانهی «بتمن، اسپايدرمن و سوپرمن» شد. پس جادوگری گاندولفنام بر وی ظاهر شد و از او خواست حالا که ملغمهای از قهرمانانِ فانتزی شده دنيا را نجات بدهد و اما ادامهی داستان...
قلیِ قهرمان عرقگيرش را روی بند رخت آويزان همی نموده بود تا باقالیِ کوبيده شده بر آن حسابی خشک همی گردد و موقع نجات دادنِ دنيا يکهو وَر همی نيايد. کمی که خورشيدِ عالمتاب بر پهنهی عرقگير تابيدن آغاز نمود باقالی آرام آرام رو به قهوهای شدن همی نهاد. گاندولف چو عرقگير با لکِ قهوهای وسطش را نظاره همی نمود سگرمههايش در هم برفت و بگفت: «خوبه باقالی رو پشت شلوارت نکوبيدم وگرنه دافعهات بيشتر از جاذبهات میشد» قلی چو اين سخن بشنيد لپهايش گُل همی انداخت و از اينکه پس از سالها کسی مقداری جذابه در او کشف همی نموده بود لبخندی به غايت ضايع بزد که سبب شد گاندولف چند قدم به عقب همی رود و با تتهپته بگويد: «کلا روی جاذبه ماذبه حساب نکن... باشه عمو؟» اما هنوز حرفش تمام نشده بود که صدای جيغی بنفش فضا را آکند. قلی تا صدای جيغ بنفش بشنيد عرقگير با لکهی قهوهای را از روی بند رخت همی برداشت، تنبانش را بالا همی کشيد، دمپايیهای لا انگشتیاش را به پا همی کرد و تا خواست چونان سوپرمن به سمت صدای جيغ به پرواز در آيد اما هنوز يکی دو متر از زمين برنخاسته بود که گاندولف عصايش را از پاچهی شلوار قلی وارد و تا کمرگاهِ پيژامه امتدادش همیداد و فرياد زد: «هووووی!» عصای گاندولف سامانهی پروازی قلی را دچار اختلال همی نمود و موتور شماره يک و شماره دو همزمان از کار اوفتادند و قلی پِت پِت همی نمود و با پوز به زمين همی اوفتاد و غريو برآورد که: «چرا چوب لای چرخ ما گذاشتی برادر گاندولف؟» گاندولف آهی کشيد و عصا را به طوری که به باقیِ سامانههای پروازی و غير پروازی قلی گزندی نرسد از پاچه شلوار وی آرام آرام بيرون همی کشيد و گفت: «جيغش بنفشه... يک سوپرهيرو هرگز نبايد اسير رنگها و بازیهای سياسی بشه» قلی چو اين سخن بشنيد چانهاش را همیخاراند و پرسيد: «يعنی کسی که جيغ بنفش میکشه کمک میخواد؟» گاندولف چونان فيلسوفی که تازه از سير در عالمِ امکان بازگشته نفسی عميق همی کشيد و پاسخ داد: «کسی که میتونه جيغ بزنه پس حتما خطر بزرگی تهديدش نمیکنه وگرنه اگر واقعا در معرض خطر قرار بگيره به هيچوجه يارای جيغ زدن نداره... البته جيغ انواع و اقسام مختلفی داره که نمیشه در اين مقال بهشون اشاره کرد» قلی که آثار شيفتگی در چهرهاش عيان همی بود پرسيد: «شما جزوه هم دارين استاد؟» گاندولف برای دُيُّمين بار صورتش سرخ همی گشت و با ناز بگفت: «خيلی بیشعوری» صدای جيغ مدام بيشتر و بيشتر میشد. قلی برای انجام اولين ماموريت سوپرهيروگونهاش آرام و قرار نداشت. اما هر بار که به قصد کمک به نوعِ بشر تيکآف مینمود عصای گاندولف را زير گلويش احساس میکرد! تا اينکه سرانجام طاقتش طاق همی شد و فرياد برآورد: «بابا گاندولفجان! بذار برم ببينم کيه داره جيغ میکشه... اميدِ اين مردم به منه!» گاندولف که از فرو کردنهای مدامِ عصا در تنبانِ قلی تاندونِ دستش کِش همی آمده بود کاسهی صبرش لبريز همی گشت و دندانقروچه همی نمود و بگفت: «الاغ! هی من میگم لازم نيست بری هی میگی میخوام برم؟ چرا نمیفهمی؟» قلی گيج و منگ همی گشته بود. سرش را خاراند و پرسيد: «میشه واضحتر بگی؟» گاندولف برای لحظاتی به افق خيره همی گشت و سپس روی کمر قلی پريد و بگفت: «فعلا بهتره از اين خرابه بزنيم بيرون... شما پرواز کن من بعدا بهت میگم جيغا چند مدلن» بعد با عصايش بر پشت قلی همیکوبيد و قلی نيز به پرواز درآمد تا برای نجات دنيا عازم همی گردند.
ادامه دارد
@dastanbighanoon
@bighanooon