✅ دسته‌گل عمه. آرزو درزی | بی قانون. در خانواده ما ارثی بود

✅ دسته‌گل عمه
آرزو درزی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon

هنر در خانواده ما ارثی بود. در واقع ما چه از طرف خانواده پدری چه خاندان مادری، همه‌مان مثل هم بودیم و هیچ هنری نداشتیم. به جز عمه‌ام كه می‌توانست با پوست پرتقال گل درست كند و پیازچه‌های سبزی خوردن را با چاقو فر بدهد.
یك روز پسرعمه‌ام تصمیمی هنجارشكنانه گرفت و كلاس گیتار ثبت نام كرد. در واقع تاریخ خانواده ما به قبل و بعد از آن اتفاق تقسیم شد.
بعد از آن تمامی دورهمی‌ها و میهمانی‌های ما رنگ و بوی دیگری گرفت. البته در یكی دو ماه اول، وقتی ازش می‌خواستیم برای‌مان چیزی بنوازد، می‌گفت كه ذات هنر با ارزش‌تر از آن است كه آدم هرجایی خرجش كند اما از وقتی یاد گرفت «اگه یه روز بری سفر» را بزند، جهان‌بینی‌اش تغییر كرد. هر بار می‌دیدیمش شروع به نواختن می‌كرد و بقیه اعضای خانواده با زمزمه و بشكن‌های آرام و موجی شكل، او را همراهی می‌كردند. همه‌جا گیتارش روی دوشش بود و وقتی بهش می‌گفتیم: «حداقل موقع شام بذارش كنار كه راحت باشی»، می‌گفت: «ساز جزیی از بدن نوازنده است، شما این چیزها رو چه می‌فهمید». دو سه ترم هم كه از كلاسش گذشت، بیوی اینستاگرامش را به Musician/Band تغییر داد و به قول شوهرعمه‌ام برای خودش كسی شد. هر ترانه یا موزیك ویديویی كه از تلویزیون پخش می‌شد، به او نگاه می‌كردیم تا نظرش را درباره آن بدانیم و او هم به جز یكی دو مورد، معتقد بود كه این خواننده‌های امروزی صدای‌شان تماما دستگاه است. اوضاع به همین منوال می‌گذشت و ما از حضور یك هنرمند در خانواده بهره‌ می‌بردیم تا اینكه یك روز كه دورهم جمع شده بودیم، گفت كه تصمیم دیگری گرفته است. گفت كه سقف اینجا برایش كوتاه است. وقتی ما گفتیم خب پاشو بریم تو پشت‌بوم بزن، گفت كه ماها خیلی خنگیم و منظورش این است كه اینجا نمی‌تواند به آرزوهایش برسد. به این نتیجه رسیده بود كه اینجا برای هنر و هنرمند ارزش قايل نیستند و او باید برود جایی كه قدرش را بدانند. بعد هم گیتارش را برداشت و با صدایی سوزناك شروع به خواندن كرد: «میخوام رها شم... جنس صدا شم... میخوام برم از اینجاااااا...»
ما همه بغض كردیم و در سكوت به خواندنش گوش دادیم، بعد هم او خیلی دراماتیك از جایش بلند شد، گیتارش را روی دوشش انداخت و گفت: «من دیگه برم دنبال كارای رفتنم، فعلا». الان 6 سالی می‌شود كه او دنبال كارهای رفتنش است. توی این مدت خودش چندتا ترانه سروده و دكلمه كرده ‌است. اكثرا هم در خانه مادربزرگ‌مان، می‌رود زیر كرسی و شعرهایش را می‌نویسد؛ می‌گوید اینجا فضا نوستالژیك است و شعر بیشتر به ذهن آدم خطور می‌كند. مادربزرگ هم برایش میوه پوست می‌كند و می‌نشیند و به دكلمه‌هایش گوش می‌دهد؛ در حالی كه یك «كاش هیچ‌وقت تو خونه‌ام كرسی نداشتم» خاصی در نگاهش است.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon