داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ آیا محض رضای دخترو، خودتو تو گِل بپلکونی جواب هم میده؟. مهرداد نعیمی | بی قانون
✅ آیا محض رضای دخترو، خودتو تو گِل بپلکونی جواب هم میده؟
مهرداد نعیمی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
راهِ بندر دور بود و آب بندر گلآلود و شور بود، اما دخترهای آبادانی عین حور بودند و عشق بندر هم زور بود. یعنی دست خودت نبود. نمیشد عاشق نشد. مثلا همین هاجر که سی چهل نفر همزمان عاشقش بودند و بخاطرش هر کاری میکردند. داغترین و بدشانسترین عاشقِ هاجر، شهرام بود. هاجر هیچوقت بهش محل نمیگذاشت. شهرام یه بار بهعنوان هدیه برای هاجر کفش آورد، ولی هاجر پا نکرد. روسری آورد، ولی هاجر سر نکرد، چایی آورد ولی هاجر دم نکرد، تنباکو آورد ولی هاجر چاق نکرد... کلا هرچی هدیه میآورد، هاجر وانکرده پرت میکرد سطل آشغال. بالاخره شهرام عصبانی شد گفت باشه هاجر تو خوبی... تو هوراایی، تو گُلی، من خارم... خب بگو چی میخوای واست بیارم؟ چی بیارم استفاده میکنی؟ اینو بدون که به خدا من اسیرم، یه روزی از دوریِ تو میمیرم....
شهرام یه عمر در رویاهاش با هاجر زندگی کردهبود. ولی هاجر یه دقیقه هم به شهرام فکر نکردهبود، هاجر همون بیست سالگی در کنکور رتبهی بالایی آورد و اواخر شهریور بود که راهی تهران شد. وقتی رفت چند شب خواب به چشمهای شهرام نیومد.چارهای نبود، نیمه شبِ تابستان نشست، قلم و کاغذ به دست، با یکعالمه پانویس و پینوشت، هی نامه نوشت: هاجر جان، میون جنگل انبوه موهات، میون ستاره رنگین چشات، گل بودم و خار شدم، شیر بودم تخار شدم! تو تک دل منو بریدی، بگو از من چی دیدی؟ چرا نامه نمیدی؟ اگه به زندگیم برنگردی، میمیرم از جدایی، میدونی که جز تو ندارم آشنایی، بدو پیشم بدو پیشم، مکن هرگز فراموشم!
هاجر اما اهمیتی به شهرام نمیداد، نامه رو هم نخوند. شاگرد اول دانشگاه شد و از همه موفقتر بود... خیلی زود هاشم دل هاجر رو قاپید و بهش پیشنهاد ازدواج داد. البته بجز هاجر هیچکس پیشنهاد هاشم رو باور نکرد چون هاشم برای خودش دونژوان معروفی بود که بارها به سبک بارنی استینسون به تمام دخترهای دانشگاه پیشنهاد ازدواج داده بود. ولی هاجر غافل از شیطنتهای هاشم، هر روز بهش وابستهتر میشد.
این طرف شهرام رد داده بود و مادرش از دستش خسته شده بود: چته خب؟ بخواب بابا!
شهرام: تا چشمامو روی هم میذارم، خواب هاجر میبینم، میبینم از من دوره، اوضاع من ناجوره، توی خواب هم همهش از من فراره... منو هر جا میبینه خم به ابرو میاره!
مادر: بابا مهم نیست. همچین چیز خوبی هم نبود دختره داغون.... واسهت یه زن میگیرم ناز و چشمپاک.
شهرام: مادر جون من هاجرو میخوام. هاجر خودش ناز داره، با اعتقاده، هزارون روزه و نماز داره، چشمهای هاجر یعالمه راز داره...
مادر: پسر جون توی این وضعیت دلار و سکه شانس آوردی شکست عشقی خوردی. وگرنه باید صبح تا شب مثل خر کار میکردی آخرشم ازت طلبکار بود....
شهرام: من همین الانشم نصفه شب میام خسته به خونه، علاوه بر خستگی دلم از دوری هاجر هم گشته دیوونه، کاش رحمی میکرد به دل زارم، اسیرش شدم و چاره ندارم!
مادر دید شهرام دیگه خل شده، ولش کرد به درد خودش بمیره. اونطرف هاجر و هاشم به پارک چیتگر رفته بودند و هاشم گلشعرهای عاشقانه برای هاجر میخوند. هاجر یه لحظه اومد سلفی بگیره، افتاد توی دریاچه و هاشم با وجودیکه مدرک نجات غریقی هم داشت، واسه نجاتش توی آب نپرید! مشخص شد که هاشم دقیقا همون روز، یه ساعت بعد با دختر دیگهای قرار عشقولانه داشت و نمیخواست ظاهرش بههم بریزه!
بنظرم بقیه ماجرا رو حدس زدید دیگه... تلیتو لیته لیتوله تلیتو لیته لیتو، شهرام واسه دختر هاجرو، خودشو تو گِل میپلکوند، محض رضای دخترو خودشو تو گِل میپلکوند.... خب مشخص بود که قرار عشقولانه که هیچ، فکر و خیالی هم بجز هاجر نداشت. اون فقط به هاجر فکر میکرد! هاشم کجا شهرام کجا؟ ما از این قصه نتیجه میگیریم خوزستانیها نهتنها سالهاست با گِل و لای دست و پنجه نرم میکنن، بلکه خیلی وقته میدونن اگه چیزی میخوای باید خودتو براش توی گِل بپلکونی. شتر سواری دلا دلا نمیشه! حالا هی هشتگ بزنید شما!
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon