داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ مرثیهای برای یک رویا. مهدیسا صفریخواه | بی قانون
✅ مرثیهای برای یک رویا
مهدیسا صفریخواه | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
من آدم وفاداری بودم؛ از اینها که تا آخرش توی گروههای تلگرامی میموندن تا ببینن آخروعاقبتش چی میشه. هیچوقت نفهمیدم کانال باید بدانیم که... چرا باید یكدفعه بزنه تو کار واردات شامپو خشک و موز تا اینکه از نزدیک با لیست واردکنندههای پوشاک آشنا شدم، همونهایی كه ارز دولتی میگرفتن برای واردات دارو و موز وارد میکردن. آخه موز؟ یعنی لعنتی تو حتي به پرستیژت هم فکر نکردی؟ مگه دهه شصته؟! از اتاق فرمان اشاره میکنن ظاهرش رو نبین که دهه نوده، باطنش همون دهه 60 خودمونه. چند وقت پیش وقتی همه یه گروه رو ترک کردن و من مصرانه توش مونده بودم ادمین گروه اومد تو خصوصی و بهم گفت: خواهرم، میخوایم اینجا رو بکوبیم یه دو واحد کلینیک پوست بزنیم، فقط کف رو میخوایم پارکت کنیم شما برو بیرون آماده شد خودم میگم بچهها ادتون کنن. بعدش دیگه اون آدم سابق نشدم و شدم اونی که تا یکی پست میذاره از گروه لفت میده البته بیشتر برای افهاش. همونی که انگار واسه مدیتیشن ادش کردن تو گروه. اینها رو گفتم که بگم یکی از دغدغههای من و همسرم هم اینه که چجوری یه شبه پولدار بشیم اما هیچوقت با هم به توافق نرسیدیم، یعنی به ذهنمون هم نمیرسید که کل زندگیمون رو بفروشیم و موز وارد کنیم یا چای خشک. من همیشه میگفتم بهجای دو شیفت سه شیفت کار کنیم و اون میگفت آخر هفتهها رو هم نوبتی بریم سرکار. این روزها شدیم مثل اون معتادی که به وسایل خونهاش به چشم پتانسیل تبدیل شدن به مواد نگاه میکنه. یکی از سرگرمیهامون اینه که هرروز قیمت یکیش رو چک میکنیم بعد تو کشوی گارانتیها دنبال فاکتور فروشش میگردیم و وقتی میبینم چند بوده چند شده یه لبخند کشیده از سر وای چه خوشبختم من میزنیم اما دو سه ثانیه طول نمیکشه که یادمون میاد اگه یه روزی خراب بشه و مجبور بشیم دوباره بخریمش چیکار باید بکنیم؟ کاش من اونی بودم که تو اینستاگرام میگفتم جی جی جیینگ آنباکسینگ دارم چه آنباکسینگی. بعد از یخچال و فریزر تا ماست لاکتیکی و پنیرم رو برام میفرستادن و مهمترین دغدغهام این بود که چجوری اینها رو با یه سناریوی حساب شده بریزم تو پستها که کسی شک نکنه تبلیغه. هیچوقت هم نفهمیدم اگه مخاطب بفهمه که تبلیغه مگه چی میشه. بعد هم زیر پستهام گیس و گیسکشی باشه. مهمترین سوالشون این باشه که درآمدم چقدره و بعد هم هر از گاهی بیام و یکیشون رو ضایع کنم و بقیه پشتم درآن که چقدر باحالی، ایول خوب ضایعش کردی، بعد هم مادرانه یه دستی بکشم رو سر بچه طرفدارهام و تا یه آنباکسینگ دیگه همهشون رو به خدا بسپارم. ولی از شما چه پنهون عرضه این کارم ندارم. برای همین همیشه بعد از یه اینترنتگردی سرخوردهتر از همیشه برمیگردم به غارم و روی همون پروژه سهشیفت در روز کار کردن تمرکز میکنم. البته اینجور ناشناس بودن یه مزایایی هم داره. اول اینکه بیرون از خونه امنیت دارم و تو رستوران هرجوری بخوام غذا میخورم و نگران انتشار هیچ عکس و فیلمی از خودم نیستم و دیگه وقتی میخوام چیزی بخرم قبلش لازم نیس با مدیر برنامهام برم و باهاشون قرارداد ببندم و هزینه تبلیغاتم رو از لیست خرید کم کنم و از همه مهمتر هیچ وقت در معرض سئوالاتی مثل اینها قرار نمیگیرم که مهدیسا جون اون مانتوت رو از کجا گرفتی، مزون لباس رو تگ نمیکنی؟ با چه خمیردندونی مسواک میزنی؟ ناهارت رو با چه اپلیکیشنی میگیری؟ اون گلابی کنار میز تلویزیون رو از کجا خریدی که البته گلابی نیس سایه خودمه که تو عکس اونجوری افتاده و از همه مهمتر فیلتر عکست چیه؟ ترجیح میدم وقتم رو صرف سروکله زدن با کارفرماها و تهیهکنندهها و سردبیرها و امور مالی روزنامهها کنم تا اینکه گوشیام هنگ کنه اونهم به خاطر حمله کامنتی بچههام... حسود پلاستیکی هم خودتونین دو نقطه دی!
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon