داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ خیارهای بیمزه درختی. لیلا عراقی | بی قانون.. در خاندان ما جای خاصی دارد
✅ خیارهای بیمزه درختی
لیلا عراقی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
مهاجرت در خاندان ما جای خاصی دارد. یعنی حتی یک ضربالمثلی در فامیل هست که میگه «اگر میخوای بمیری هم تو وطنت نمیر». با استدلالهای گوناگون، مهمترین وظیفه هر جوانی در فامیل ما پس از شرکت در مهمانیهای کسل کننده خانوادگی، رفتن به خارج است.
عمهام، اینطور که من فهمیدم هر چهار فرزندش رو پیشفروش کرده بود استنفورد. چون خیلی سریع بعد از اینکه به محصول رسیدن همشون رو بهصورت اکسپرس ارسال کرد؛ یعنی یه طوری عجله داشت که انگار بچههاش سبزی خوردن هستن و یه روز دیرتر به مقصد برسند حتما خراب میشن.
از اونجاییکه این سبزیهای عمه پس از ورود به دانشگاه، بدون کوچکترین هزینهای سطح دانشگاه رو دو درجه جابهجا کردند، رییس دانشگاه یک نامه به عمهام نوشت با این مضمون که: «مرسی که همه هزینهها رو کردی بعد فرستادی، اگر از اینا بازم داری ما میخوایم». عمه هم در جواب گفت :«از اول هم همه هزینهها برای تو بود».
آق عمو که خودش تحصیل کرده فرنگ بود، دیالوگهاش یکم برای خانواده ما نچسب بود و یه موج مقاومت مدنی ایجاد کرده بود. دائم میگفت: «هر کاری خواستن بکنن و راهشون رو خودشون پیدا میکنن». به همین دلیل پسر عموهام مدتی بعد از رسیدن به محصول موندن اما چون راهشون رو پیدا نکردن و کم کم داشتن آفت میزدن رفتن. البته ظاهرا هنوز اونجا هم وضعیت همینه و همچنان دارن میگردن. هزینه گشت و گذار رو هم آق عمو زحمتش رو میکشه.
و اما خاله جون! کل داستان رفتن بچههای خاله به خاطر پروین خانم بود. پروین خانم و خاله جون با هم موسسه «وطنم پاره تنم» رو داشتن و توی نشستهای هفتگیشون مواردی مثل: اهمیت استفاده از «درود» به جای «سلام» و «امرداد» به جای «مرداد» رو بررسی میکردن. مساله این بود که پروین خانم به خاطر بچههاش نه تنها 6 ماه سال رو اینجا نبود بلکه وقتی هم میومد نصف کلمهها رو یادش رفته بود و نصف دیگه رو با لهجه میگفت. خاله که همیشه بهنظرش این موقعیت خیلی شیک بود، برای اینکه مطمئن بشه بچههاش میرن و اونجا موندگار میشن از بچگی فقط بهشون میگفت: «هیچی اینجا درست نمیشه» و به این ترتیب بچههای خاله ما حتی وقتی باتری عروسکشون رو برعکس میذاشتن و عروسک نمیخوند فکر میکردن دلیل مهاجرتشون رو پیدا کردن.
خان دایی توی فامیل ما همیشه این تفکر رو داشت که «بالاخره حتما خوبه که همه انجام میدن» و این ژن رو بهطور مستقیم منتقل کرده بود به پسرداییم. اون بیچاره هم با این وضعیت فامیل هیچ راهی جز زندگی خارج براش نموند. با اینکه بعد از مدتی به شدت هفت ریشتر از زندگی در خارج بدش میومد اما چون همه خارج بودن هنوز منتظر بود خوبیهاش رو ببینه و با استدلال «بالاخره لابد خوبه که بقیه هم هستن» سعی میکرد دووم بیاره.
و اما پدر من، پدرم همیشه میگفت: «هیچوقت شده خیار درختی از خیار بوتهای خوشمزهتر باشه؟ این درختیها بیبخارند، فقط به درد تزیین ظرف میوه مجالس میخورند، به خوردن که برسه همه بوتهای رو میخورند، چون ریشه داره و محصولش رو تو خاک خودش میده، این بوتهای ارزشمنده!».
خلاصه، با توجه به اینکه الان وضعیت فامیل ما یه طوری شده که فقط ما میتونستیم خیار بوتهایش بمونیم، همه از نظر پدرم خیلی استقبال کردن و در عین حال اصرار داشتن ما به جای همه کازینهامون هم محصول بدیم که جبران مافات بشه.
و به این ترتیب ما به عنوان اشانتیون، برای اینکه فامیلمون در آینده نمونه وطنی هم داشته باشه موندیم اینجا و فعلا دارن پوستمون رو میکنند و رومون نمک میریزند، جای همه اون خیارهای بیمزه درختی خالی!
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon