مادر خوانده | بى قانون.. ‏ ششم». دوباره دور هم جمع شده بودیم

مادر خوانده | بى قانون
#مونا_زارع
‏@bighanooon

«قسمت ششم»
دوباره دور هم جمع شده بودیم. وقتی به هرکدام‌شان زنگ زدم و گفتم گلرخ برگشته، چند لحظه‌ای سکوت کردند و بعدش آدرس خواستند. مهسا اولین‌شان بود. دختری با ۱۴۰کیلو وزن که حالا که روبه‌رویم نشسته بود، دست‌کم ۱۰کیلو چاق‌تر هم شده و صدای خس‌خس سخت نفس کشیدنش توی گوشم است. دومین نفری که آمد شیوا بود. از آن کولی‌هایی که با کوله‌پشتی دور دنیا را مفتی می‌چرخند. پاچه‌های شلوارش را تا زده بود و کلاه پشمی سرش کرده بود. آخرین باری که توی جلسه آمده بود، مادرشوهرش را با خودش برده بود هیچ‌هایک و خب برخلاف تصورش که یک جایی جایش می‌گذارد، مادرشوهرش الان در قرقيزستان دارد برای صلح جهانی تا روسیه دوچرخه پا می‌زند. پشت سرش بیتا آمد. جراح پلاستیک بود. وقتی که نشست، شیشه آب معدنی‌اش را بالا کشید و گفت جدا شده. همه‌مان حدس می‌زدیم این خبر را بدهد چون اصولی پیش نمی‌رفت و شورش را درمی‌آورد. مادر شوهرش را مجانی جراحی کرده و آن‌قدر این‌ور و آن‌ورش پروتز کاشته که بدبخت تعادل راه رفتن ندارد و فقط می‌تواند قل بخورد یا نهایتش روی آب بماند. روسری‌اش را باز کرد و خودش را باد زد و متوجه نگاه‌هایمان شد و گفت: «چیه خب؟! دستم به کم نمی‌ره!» در اتاق باز شد و هانیه هم وارد شد. بی‌عرضه‌ترین و بی‌دست‌و‌پاترین‌مان است. هانیه باور دارد مادرشوهرش توی دلش چیزی نیست اما ما مشکوکیم. این حجم از خوبی و لطافت در مادرشوهر مشکوک است. صدای آواز خواندن گلرخ از اتاقش آمد و شیوا گفت: «مرحله دوم! بعد از نصب تابلوها». بشکن زدم و گفتم: «ایجاد مالکیت! الان داره اعلام می‌کنه تو خونه راحته».‌ بیتا چانه‌اش را خاراند و گفت: «مرحله بعدش چیه؟» در اتاق باز شد و هومن با سینی شربت وارد اتاق شد. مهسا جیغی از روی ذوق‌زدگی زد و گفت: «وای هومن! ای جونم جدید چی اختراع کردی؟» مهسا همیشه عاشق هومن بود. هم قبل از ازدواج من با هومن، هم بعد از ازدواج من با هومن، هم بعد از ازدواج خودش با منصور. می‌گفت معصومیت هومن از دلش بیرون نمی‌رود و قبل از ازدواج ما هم به هومن پیشنهاد داده اما هومن مشکل قرینگی دارد. یعنی عادت دارد همه چیز قرینه و هم اندازه باشد و وقتی خودش را کنار مهسا می‌گذاشته، قرینه‌اش به هم می‌ریخته و قبول نکرده. خودم هم می‌دانم هومن کلکسیونی از مشکلات است که همه را اسیر خودش می‌کند. سینی شربت را دور تا دور جمع چرخاند و زیر لب چیزی می‌گفت که درست نمی‌شنیدم. با سرم اشاره کردم چه می‌گوید که وسط جمع ایستاد و گفت: «مرحله سوم رو من بگم؟» مهسا از خنده ریسه رفت و دستش را کوباند به قفسه سینه‌اش و هومن ادامه داد: «مرحله سوم اتاق منه». بیتا بشکن زد و ادامه حرف هومن را گرفت: «میره توی اتاقت، کمدت رو مرتب می‌کنه، لباس کثیفات رو می‌شوره، چندتا یادگاری بچگیت رو با عکس خانوادگی‌تون می‌ذاره رو میزت». ‌شیوا اجازه گرفت بقیه حرف بیتا را ادامه بدهد و گفت: «غذای مورد علاقه‌ات رو میاره توی تختت و خاطرات بچگیت رو زنده می‌کنه و خسته از اتاقت میاد بیرون می‌گه طفلی بچه‌ام هومن عین قحطی زده‌ها افتاد رو غذا!» همگی دست زدیم و صدای جارو برقی از اتاق کار هومن بلند شد. همین نقطه دقیقا مشکل امروزی‌هایشان است. مادرشوهر مامان من وقتی می‌دید خانه عروسش کثیف است، توی صورت عروسش اخطار می‌داد شلخته است. خیلی ساده و واضح. اما امروزی‌ها جارو را برمی‌دارند و با حالتی که دل‌شان برای تلف شدن پسرشان توی این آشغال‌دانی سوخته، شبیه مددکاران کودکان بد سرپرست می‌خواهند پسرشان را از این منجلاب بیرون بکشند. صدای جاروبرقی تیزتر شد و شیوا از کیفش کاغذ بزرگی در آورد و چسباند به دیوار. پلان A بود که باید قدم به قدم اجرایش می‌کردیم. اولین قدمش پیدا کردن مواضع جدید گلرخ بود چون به قول هانیه بی‌شک برنامه‌های پنج سال پیش را به‌روز و جهانی کرده و این چند سال توی آمریکا بیکار ننشسته. هومن را از اتاق بیرون کردیم و قدم اول شروع شد... .

🔻🔻🔻
روزنامه‌ی طنز بی‌قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
‏@bighanooon
‏@dastanbighanoon
#مادرخوانده