✅ همین دور و بر. مهرداد صدفى | بى قانون. ‏ قسمت: استاد مشاور …

✅ همين دور و بر
مهرداد صدفى | بى قانون
‏@bighanooon

این قسمت: استاد مشاور



بابا طبق معمول دارد برایم از فواید ازدواج زودهنگام می‌­گوید و اینکه چون الان آس و پاسم توقع خانواده طرف مقابل پایین است. خوشبختانه یکی از دوستانم زنگ می‌زند و نجات پیدا می‌­کنم. دوستم قرار است از پایان‌نامه‌اش دفاع کند. بابا که ماجرا را می‌فهمد، می­‌گوید: هر وقت خواستی بری بگو منم میام تا ببینم روز دفاعت باید چیکار کنیم.

چون خود بابا دوست دارد بیاید، مخالفت نمی­‌کنم اما چیزی گفت که پشتم لرزید: ضمنا شاید تو دانشگاه‌تون رفتم از دفتر بپرسم درس مَرسات چطوره.
بابا اونجا که مدرسه نیست. دانشگاه اصلا دفتر نداره.
پس استادات زنگ تفریح کجا دور هم چای می­‌خورن؟
اولین باری است که بابا به دانشگاه‌مان می‌آید. مثل عروسی رفتن خانم‌ها از چند ساعت پیش دارد به خودش می‌­رسد. مامان به بابا می­‌گوید: آقای داماد، گفتم میری دانشگاه مرتب باش ولی دیگه نه در این حد. هر کی شما دو تا رو ببینه فکر می­‌کنه پسرت ساقدوشته.
لباس همیشگی‌­ام را که می‌­پوشم بابا می‌گوید: اینجوری نیا آبروی منو می‌­بری.
من هر روز همین‌جوری می­رم دانشگاه.
هر روز فرق می‌­کرد. امروز با بابات داری می­ری.
بابا آماده می‌­شود اما در لحظه آخر قبل از اینکه عطر مشهدی بزند، هم خودم، هم مامان و هم همه دانشجوها و اساتید دانشگاه را نجات می‌­دهم و به جای آن عطر، از اودکلن خودم به او می‌­زنم.



نگهبان دم در دانشگاه به بابا «بفرمایید»ی گفت که یعنی «کجا؟» اما قبل از اینکه من بگویم «پدرمه»، خودش با اعتماد به نفس گفت «برای جلسه دفاع از پایان نامه یکی از دانشجوها دعوت شدم». از همان لحظه که نگهبان به او گفت «ببخشید استاد که به جا نیاوردم» بابا باورش شد که استاد است و یک شخصیت دیگر شد.
قبل از جلسه دفاع، یک دفعه بابا را گم می‌کنم. امیدوارم از دانشجوها آدرس دفتر را نپرسد اما می­‌بینم برای بچه­‌هایی که او را دوره کرده‌­اند، دارد در لفافه از فواید ازدواج زودهنگام می‌­گوید. من فقط به جمله‌های آخرش می­‌رسم: «این‌ها صرفا به عنوان مشاوره بود و آن اصطلاحی که مزاح کردم را در جزوه­‌تان ننویسید. منظورم این است که در این دوران کسی از شما توقعی هم ندارد. اتفاقا بنده‌­زاده­ من هم دانشجوست و...»
تازه حس می­‌کنم هدفش از آمدن به دانشگاه این بوده که برایم همسری پیدا کند. خودم را از نظرها گم می­‌کنم تا در این لحظه مرا به عنوان یک گزینه­ روی میز معرفی نکند.
با شروع شدن جلسه دفاع، همه به اتفاق بابا به سمت سالن می‌­آیند. دو تا از دخترها دارند راجع به بابا حرف می­‌زنند:
«چه استاد باحالیه. شاید پایان‌­نامه­‌مو باهاش بردارم»
«منم شاید مشاور بردارمش. فکر کنم سخت گیر نیست آخه می­‌گفت کسی از شما توقعی نداره»

دفاع دوستم که تمام می‌­شود، قرار است سوال پرسیده شود. بابا بلافاصله دستش را بالا می‌آورد. دارم سکته می­‌کنم. بابا اتفاقا یک سوال بسیار سخت و تخصصی می‌پرسد و حسابی شوکه می­‌شوم. با نگرانی به دوستم نگاه می­‌کنم. دوستم با خونسردی پاسخ می‌دهد و بابا هم به او احسنت می­‌گوید. جلسه که تمام می­‌شود از بابا می‌­پرسم: « بابا اون سوالو از کجا آوردی؟»
بابا هم می­‌گوید: «قبل از دفاع دیدم دوستت نگرانه و از سوالای استاداش می‌ترسه. منم بهش گفتم ازت چی بپرسم که بتونی خوب جواب بدی. اونم همین سوالو بهم گفت و منم از بر کردم»
قبل از اینکه از سالن خارج شویم، یکی از استادها به بابا می­‌گوید: «استاد، راجع به اون سوالی که با نکته سنجی پرسیدین‌...»
بابا بلافاصله مرا نشان می­‌دهد و می­‌گوید: اجازه بدهید من جواب این دانشجو را بدهم الان خدمت می­‌رسم». بعد هم در گوش من می­‌گوید: «حامد بدو در بریم!»

🔻🔻🔻
روزنامه‌ی طنز بی‌قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
‏@bighanooon
‏@dastanbighanoon
#همين_دور_و_بر