داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ زندگی چند سرباز از جنگ برنگشته. پدرام سلیمانی | بی قانون. اول:
✅ زندگی چند سرباز از جنگ برنگشته
پدرام سلیمانی | بی قانون
@bighanooon
سرباز اول:
امروز هم مثل بیست روز گذشته روز سردی است. پوست لبهایمان خشک شده است و با هر لبخند ترک میخورد. حالا دیگر هیچ یک از سربازان لبخند نمیزنند. هیچ لطیفهای شنیده نمیشود. هیچ شوخیای انجام نمیشود. و هیچ کرم مرطوبکنندهای وجود ندارد. طی یک هفته گذشته بارها درخواست کردیم که برایمان کرم مرطوبکننده بفرستند. بعد از خواندن درخواستمان با صدای بلند میخندند و فکر میکنند که درخواستمان یک شوخی است. وقتی میخندند، پوست لبشان ترک نمیخورد. هوا آنجا آنقدرها سرد نیست.
سرباز دوم:
چند روزی است که تیری شلیک نشده است. و ما باید همچنان منتظر بمانیم. سربازهای دشمن هم باید همچنان منتظر بمانند. فرمانده ما منتظر کنشی از جانب دشمن است و فرمانده دشمن منتظر کنشی از جانب ما. ما سربازان همچنان منتظر میمانیم. در کنار هم به خواب میرویم و در کنار هم بیدار میشویم. هر روز چهرههایمان تیرهتر میشود و گونههایمان استخوانیتر.
دیگر نمیتوانیم ادوارد را به خاطر گونههای به شدت استخوانیاش مسخره کنیم و بخندیم. مجبورییم فقط دستهای بلندش را مسخره کنیم و بخندیم. من امروز فهمیدهام که توالتهای صحرایی هم گنجایششان بینهایت نیست. باید به خانههایمان برویم و سالها بخوابیم. زبان دشمن را بلد نیستم وگرنه ایدهام را با آنها در میان میگذاشتم تا همه با هم سالها بخوابیم.
سرباز سوم:
عکسش را بارها در طول روز نگاه میکنم. وقتی راه میروم به در و دیوار و فرماندهها برخورد میکنم چون دارم به عکسش نگاه میکنم. و چندین بار تنبیه شدهام. تمام تنبیهها را امتحان کردهاند. یک بار عکس را پاره کردند. و من عکس دیگری داشتم. آن را هم پاره کردند. و من باز هم عکس دیگری داشتم. و بالاخره بعد از بارها پاره کردن عکس از این کار دست برداشتند. با این حال من باز هم به در و دیوار و فرماندهها برخورد کردهام.
حالا آنها وقتی من را میبینند جا خالی میدهند. حواسشان جمع است که به من نخورند. از دور که میآیم مسیرشان را عوض میکنند. روزی یکی از فرماندهها گفت: «دشمن دنبال همین عکس است پیتر» و بقیه سربازها از عصبانیت سرخ شدند و اسلحههایشان را محکم در دست گرفتند. تعداد کمی میدانستند که چه کسی عکسهای من را چندین بار پاره کرده بود.
سرباز چهارم:
دنیل لطیفههای زشت و خندهداری تعریف میکند و من را مدام به قهقهه میاندازد. در واقع همه را به قهقهه میاندازد. انگار هیچ وقت قرار نیست لطیفههایش تمام شوند. امروز دنیل میمیرد. جنازهاش را دفن میکنیم.
از فردا کس دیگری لطیفههای دنیل را تعریف میکند و حتی با شوخیهای فیزیکی بار طنز قضیه را بیشتر میکند مرتیکه بیمصرف. ما پس از چند روز او را دنیل صدا میزنیم. او همه را به قهقهه میاندازد.
او فردا خواهد مرد. ما او را دفن خواهیم کرد. پس از چند روز سرباز دیگری ما را به قهقهه میاندازد. اسمش را دنیل میگذاریم. جنگ آنقدر طول میکشد که فقط من میمانم. به خانه بر میگردم. به لطیفهها فکر میکنم و قهقهه میزنم و میگویم از این به بعد دنیل صدایم کنید.
🔻🔻🔻
روزنامهی طنز بیقانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@dastanbighanoon