داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ احوالات کوچه خوشحال شرقی ۶ - مدد از کرم خاکی یا خندهات را از من بگیر و بمیر. زدم سبحان
✅ احوالات کوچه خوشحال شرقی ۶ - مدد از کرم خاکی یا خندهات را از من بگیر و بمیر
امیرقباد | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
زنگ زدم سبحان. میگم: دستم به تنبونت! میگه: تازه از حموم اومدم. دیدم با این آغاز ادامه معاشرت مقدور نیست. گفتم: مجدد میزنگم! قطع کردم. یعنی یه بار نشد در زمان مقتضی موقعیت مناسب رو اختیار کرده باشه. همیشه یه جور تو اوضاع خودش لول و ملوله که در شرح به نگم برات باید بسنده کرد.
روزگار قلیلی است مهجبین. اصن روزگار رقیقی است. شاید هم روزگار مهیبی است. چون آنکه به در میکوبد؛ کرکوی خشمالویی است که برای بیرون کشیدن من از موال آمده است. آخه جای بهتر و امنتر برای همین یه تماس ناکام نمیشد یافت. دوباره زنگ زدم سبحان بلکه تا این کرکو چارچوب در رو نکنده و من رو از جوان پریشیِ خاطرخرابی به ذلیل مرگی نرسونده، یه طرحی در اندازیم و می - که حالا نه! لااقل یه کوفتی، زهرماری، چیزی- در ساغر اندازیم.
دوباره گوشی رو برداشته. میگم: پوشیدی؟ میگه:آره! بیگیر تنبون رو ببینم چی میخوای سر صبی. میگم: گیرم به ریش مرلین. مددی برسون. میگه: چه گیری؟ اهل مواد نبودی تو بلا! چی میزنی حالا تک خور؟
میگم: مواد چیه؟ نه اون گیرا که تو درگیرشونی. بابا یه توک پا اومدم یه جا خوشحالی کنم. الان عوامل خوشحالی پشت درن. هر لحظه ممکنه دو شقهام کنن. اگر از این در بگذرن و تدبیری نکرده باشم، دیگه بعیده سفیدی روز رو ببینم. میگه: مگه روز سفیده؟ میگم: وقتی شب سیاهه؛ خب روز سفیده دیگه یحتمل. میگه: گیرت به چیه سپیدی؟ بنال! به گوشم. میگم: والا! امان از عاشقیت و اعتماد الکی به آدما. میگه: تو ناشتا چهجوری عاشق میشی؟ من ناشتا از دیدن ریخت خودم کراهت دارم. تا همین چند ساعت پیش که از در با شلنگ تخته در حال فر خوردن بودی، فارغ طور به نظر میرسیدی که!
میگم: تو میدونی عاشقیت در یک نگاه چیه؟ میگه: آخه آدم انقدر خس احوال؟ این طور بنده هوا؟ چنین به هر بادی رونده؟ میگم: خبالا! میگه: الان از خجالت سرخی؟ میگم: نه! ولی از ترس زردم. سبحان موقعیت خیلی نادخه جون خودت. اصن وقت خجستگی نیست. جدا از این در بگذرن دیگه منرو آسیاب کردنا. دِ پاشو بیا!
میگه: پس تیشرت سبزت رو میپوشم. میگم: بپوش! میگه: این دستبندت که طرح پرنده داره روش هم مال من؟ میگم: مال تو. میگه: شبِ بازی لیورپول – رئال طرفدار کی میشی؟ میگم: لیورپول. میگه: اگر بگیرنت چکارت میکنن؟ میگم: نمیدونم. گمانم قصد کشت دارن. میگه: خب پس نیام به صرفهتره. میگم: پس برای حفظ سلامتی خودت دعا کن واقعا زنده نمونم. میگه: جز این آرزویی ندارم. یه جور بخور فلج نشی. من تیمار کنت نیستم.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon