✅ بندری تا صبح در عروسی. مریم آقایی | بی قانون

✅ بندری تا صبح در عروسی
مريم آقايی | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

مامان لباس مجلسي‌اش را از كمد درآورد، نگاهي انداخت و پرتش كرد روي انبوه لباس‌هاي گوشه اتاق. فكر كردم باز هم قرار است مادربزرگ را بيندازند به جون من و خودشان بروند گشت و گذار. من هم مجبور باشم به مادربزرگ، آن هم وقتي 70 درصد دندان مصنوعي‌اش را از دهانش خارج كرده و براي من ادا درمي‌آورد، غش غش بخندم. از همين فكرها غصه‌ام گرفت و خواستم خودم را بزنم به دل درد و گشت و گذارشان را كنسل كنم كه صداي تلويزيون را زياد كردند. بابا گفت: «الان شروع ميشه. اون متكا لوله‌اي‌ها كجاست؟» مامان گفت: «همون گوري كه قبلا بود. توقع كه نداري برات بيارم بذارم زير سرت؟» بابا پوفي كرد و رفت سمت كمد رختخواب‌ها و متكايي لوله‌اي به اندازه قدش از آن درآورد. مامان هم من را بغل كرد و رفتيم جلوي تلويزيون. بابا نگاهي به لباس مجلسي و مامان انداخت و گفت: «براي اون لباس كلي پول داديما. همين‌طوري مچاله انداختيش اونجا» مامان جواب نداد. حتي نگاهش را هم از تلويزيون برنداشت. معلوم بود مامان حسابي دلخور است. كاش مي‌دانستم اين باباي من باز چه دسته گلي به آب داده كه مامان با عصبانيت( من به بغل) بلند شد و لباس را همان‌طور مچاله پرت كرد گوشه كمد تا بابا حساب كار دستش بيايد. بابا كه انگار اصلا نفهميده چه اتفاقي افتاده، چشم از تلويزيون برنمي‌داشت و مژه هم نمي‌زد. تلويزيون يك جشن عروسي عريض و طويل را نشان مي‌داد. از آن جشن‌هايي كه بعدش هيچ‌كس نه مي‌توانست از باقالي‌پلو با ماهيچه‌اش ايراد بگيرد نه از زرد و كمرنگ بودن داماد و نه حتي از آرايش عروس. يعني همه دهان‌ها بسته بود خلاصه. نق و نوقي كردم تا بلكه يكي حرفي بزند تا بفهمم عروس كيست و داماد چه كاره است! تصوير زوم شد روي چهره زن و مردي جوان با سه به قول مامان توله خرس. ذوق زده دست و پا زدم. مامان گفت: «دختر قشنگم، اين كِيته! اگه عمرش به دنيا باشه شايد يه روزي ملكه بشه. وقتي ويليام براش طاقچه بالا گذاشت با سيستم «نباشي، دوستام هستن» حال ويليام رو جا آورد. انگار نه انگار وليعهد يه مملكته. جوري كه ويليام با سيستم «بي تو هرگز، با تو عمري» افتاد دنبال كيت و عروسي كردن. سعي كن مثل كيت باشي. وگرنه عاقبتت منم!». بابا نگاهي به مامان انداخت و انگار كه جمله آخر مامان را نشنيده باشد گفت: «ببين چقدر ساده‌اس. عروسو ببين. نه آرايش خليجي داره نه لباس آستين پفي. جواهراتشم خيلي ساده‌اس. بايد ياد گرفت از اينا» مامان هم گفت: «آره خب. بايد از دامادها هم ياد گرفت كه چشمشون به دهن بقيه نبوده و براي زنشون همه چي فراهم كردن. ببين اين مگان رو. اسمش كه اسم ماشينه، بازيگر هم كه هست، قبلا هم كه يه بار ازدواج كرده...». لحظه‌اي مكث كرد و ادامه داد: «اصلا ميدوني چيه؟ هر چيزي لياقت ميخواد. تو يه بي‌لياقتي. حيف از من كه با همه چيزت ساختم. اون از عروسيمون اينم از زندگيمون». بعد هم من را زد زير بغلش و رفتيم توي اتاق و بست نشستيم تا غروب.
بابا در اتاق را باز كرد و سرك كشيد. بعد هم نيم‌قدم نيم‌قدم آمد تو. رو كرد به مامان و گفت: «زن قانع و قشنگم، بريم سينما؟» مامان گفت: «چيه؟ باز خبرا رو خوندي كه بليت نيم‌بهاس ميخواي من‌رو ببري سينما خرم كني؟» بابا گفت: «نه بابا. داري برعكس مي‌زني. تا الان نيم بها بود. از الان تا سحر تمام بهاس. ميخوام تمام بها خرت كنم عزيزم». مامان گفت: «مگه اون ساعت كسي ميره سينما؟» بابا گفت: «خب براي همين نيم بهاس ديگه! حالا هم پاشو حاضر شو. پاشو!» بعد هم من را از مامان گرفت. مامان گفت: «عروسي چي شد؟» بابا گفت: «تموم شد. خيلي مسخره بود. نه بزني، نه برقصي، نه عشق و حالي. هيچي!» مامان همان‌طور كه مقدمات بيرون رفتن را فراهم مي‌كرد گفت: «وااي، عروسي خودمون‌رو يادته؟ خيلي خوش گذشت. تا صبح همه بندري ميزدن. شب برگشتيم فيلم عروسي خودمون‌رو بذاريم اين عروسي رو بشوره ببره. موافقي؟» معلوم بود كه بابا موافق است چون لحظه‌هاي پر آباژوري را جلوي بچه به نمايش گذاشتند. خجالت هم نمي‌كشند.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon