داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ رذالتتان مزید باد. آرزو درزی | بی قانون.. که نوشیروان تاجری با هوش و ذکاوت بود
✅ رذالتتان مزید باد
آرزو درزی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
آوردهاند که نوشیروان تاجری با هوش و ذكاوت بود. در دوران ركود اقتصادی كه قوت غالب مردم نان و نمكی بیش نبود، مال میاندوخت و استیك و لابستر و بستنی با روكش طلا میخورد و سفرهای بسیار میرفت و عكس با آب پرتقال لب استخر میگذاشت اینستاگرام. اما راز این ثروت اندوزیاش همواره بر همگان پوشیده بود. گویند روزی با خدم و حشم در شکارگاهی گذر میكرد كه احساس گرسنگی بر وی فايق آمد. همانجا زیرانداز انداخته و بساط كردند. نوشیروان كه زیاد از حد گرسنه بود، دور از چشم محیطبانان، صید غیر مجاز نموده، بال و کتفش را به سیخ کشید و کباب کرد اما در شکارگاه نمک نبود. یكی از غلامانش را فراخواند تا برود از نزدیكترین ده نمک بیاورد و گفت: «هرچه نمك دارند بستان و بیاور». غلام تاملی كرد و گفت: «جسارتا چندتا بال و كتف كه اینهمه نمك نمیخواد، اگر رخصت دهید یك نمكدان بگیرم و بعد از غذا باز پس دهم». نوشیروان نگاه عاقل اندر ببویی به غلام انداخت و گفت: «نمكها را خیلی زیر قیمت بگیر و انبار كن. هم مردم ده خرسند میشوند كه بهایش میپردازیم و پولی گیرشان آمده، هم چندماه دیگر كه دلار بالا کشید و قیمت همه چیز سر به فلك گذاشت و نمک کمیاب شد، پنج برابر قیمت میریزیم توی بازار و كیفش را میبریم». خدم و حشم سری به نشانه تحسین تكان داده و تاجر را مرحبا گفتند و چندتایشان هم از ذوق جامه دریدند.
پس از اینكه ابراز احساسات جمع فروكش كرد، غلام مذكور لختی تعلل كرد و گفت: «ضمن تحسین هوش سرشار و ذكاوت بیپایانتان، سوالی ذهن این حقیر را به خود مشغول كرده. وجدانا این حجم از رذالت كمی شما را اذیت نمیكند؟» نوشیروان كمی روی زیرانداز جابهجا شد، گازی از بال كبابی زد و گفت: «بنیان ظلم در جهان اول اندکی بوده است، هرکه آمده بر او مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده، چرا ما بر آن مزید نکنیم؟ نمكها را هم كه ستاندی جایی نرو، بیا همین جا یه كار دیگه باهات دارم».
غلام به روستا رفت، هرچه نمك در ده بود، زیر قیمت ستاند و تحویل نوشیروان داد و پس از آن دیگر كسی او را ندید.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon