✅ چند ساعت کلاغ‌پَر. مرتضی قدیمی | بی قانون

✅ چند ساعت کلاغ‌پَر
مرتضي قديمی | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

ما که جرات دیدنش را نداشتیم اما کرامت گفت 17 تا چاقو زده بودند، به همه جا. به تعداد افراد گروهان. به صورت هم زده بودند. زیر چشم. به دست‌ها و به گردن هم.
کناری ایستاده بودیم و فقط می‌خندیدیم. محسن روده‌بُر شده بود از دست نیما و گروهانش که 17 نفر بودند. سه هفته از آموزش گذشته بود و هنوز چپ و راست را یاد نگرفته بودند. رفت روی صندلی ایستاد و داد زد زغال. گروهان دست راستش را بالا برد جز دو نفر که دست دیگر را. با عصبانیت آمد پایین و رفت سراغ آن دو نفر. دستی که بالا برده بودند را آورد پایین و فریاد زد این زغاله آخه؟ یکی از آن دو گفت خودت گفتی گچ.
دست راست همه زغال داده بود و دست چپ گچ تا چپ و راست را یاد بگیرند. چند بار دیگر زغال و گچ گفت و بعد دستور داد بشمار 10 بروند دست‌ها را شسته و به خط شوند. شروع کرد به فریاد زدن؛ بشمار یک. بشمار دو. بشمار سه... به بشمار10 که رسید 11 نفر آمده بودند. 6 نفری را که دیر رسیدند، کلاغ‌پَر داد. وقتی همه در صف ایستادند بدون گچ و زغال در دست، رفت روی صندلی و فریاد زد گچ. ترکیدیم. محسن افتاد روی زمین. تقریبا نصف گروهان دویدند سمت آبخوری. دو نفر شروع کردند به کلاغ پر. باقی هم دست راست یا چپ را بالا بردند. چند نفری هم هر دو دست را. چند نفری را که دست چپ را بالا برده بودند صدا کرد. گفت زغال تا آن چند نفر باز هم دست چپ را بالا ببرند. هیچ‌کدام یاد نگرفته بودند تا شروع کند به کلاغ‌پَر دادن و پا مرغی. کارش که تمام شد هیچ‌کدام نمی‌توانستند راه بروند تا همان‌جا روی زمین دراز بکشند و اگر وانت شام که تا قبل از تاریک شدن هوا سروکله‌اش پیدا می‌شد نمی‌رسید، از جا بلند نمی‌شدند.

وقتی آموزشی تمام شد من و محسن و کامیار و کرامت افتادیم ستاد و نیما را انتخاب کردند برای آموزش گروهان بی‌سوادها. گروهان که نه، کلا 17 نفر بودند. تا پایان دوره باید می‌توانست چپ و راست و رژه رفتن و احترام گذاشتن به مافوق را آموزش بدهد. سروان رضایی به نیما که پرسیده بود آموزش کار با اسلحه چی، خندیده بود و گفته بود شب‌های پادگان و آموزش به گروهان بی‌سوادها درازه. فقط مراقب باش.
نیما متوجه منظور او نشده بود و ما هم که برای‌مان فرقی نمی‌کرد وقتی کاری با این گروهان نداشتیم جز اینکه بعد از ساعت اداری بیاییم و بایستیم و بخندیم به ماجراها.
آموزش احترام گذاشتن‌‌ها عالی بود وقتی بعد از چند وقت باز هم دست چپ و راست را اشتباه می‌کردند. خصوصا وقت‌هایی که تردید می‌کردند کدام دست را باید بالا بیاورند تا دم کلاه تا آن وقت هر دو دست را بیاورند که مطمئن باشند حتما احترام گذاشته‌اند. «احترام در نظام خیلی مهم است»؛ این را یکی از همان‌ها که هر دو دست را بالا آورده بود گفت تا نیما هیچ جوابی نداشته باشد. سیروان بود اسمش.
کرامت نشست روی زمین و چیزی نمی‌گفت تا ما نگاهش کنیم. من و محسن و کامیار. بغضش که ترکید و از هق هق که افتاد گفت تیکه پاره‌اش کردن. از توی آسایشگاه بوی خون بیرون می‌زد تا هیچ‌کدام‌مان جرات نکنیم برویم ببینیمش تا قبل از آنکه آمبولانس بیاید. فکر کردم کاش کرامت هم نرفته بود همراه جناب سروان رضایی که وقتی بیرون آمد صورتش از عصبانیت سرخ شده بود تا چند نفری از آن 17 نفر را بگیرد زیر مشت و لگد که اگر گروهبان رستمی و استوار مرادی جلویش را نگرفته بودند حتما کاری می‌کرد همراه آن 17 نفر به بازداشتگاه برود و بعد هم دادگاه که رای داد هیچ‌کدام قاتل نیستند و همه قاتل هستند. همه 17 نفر را که سوار مینی‌بوس می‌کردند تا ببرند بازداشتگاه، سیروان به ما که حتما سرخ شده بودیم از ترس و عصبانیت نگاه کرد و گفت احترام تو نظام خیلی مهمه. تا آخر شب کلاغ‌پَرمون داد. شام هم نداد بخوریم. احترام در نظام خیلی مهمه.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon