✅ دو تن از برهم‌زنندگان اکوسیستم. سیمین شهریاری | بی قانون

✅ دو تن از برهم‌زنندگان اکوسیستم
سيمين شهرياری | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

من و پدرام برادرم، قرار نبود اکوسیستم را به هم بزنیم. این خاله‌ اشی بود که باعثش شد. خاله اشرف کسی بود که بعد از مهاجرت فرزندانش به آن کشوری که کوآلا و کانگورو دارد، دیگر آن خاله سابق نشد. درست بعد از اینکه فقط به قصد سر زدن به دختر و پسرش دو ماه رفت به مملکت اجانب و برگشت اعلام کرد که او را دیگر اشرف صدا نکنیم و به جایش بگوییم اشی. بعد هم که گیاهخوار و یوگا باز شد و خانه‌اش را پر کرد از انواع گونه‌های جانوری اعم از چرنده و پرنده و خزنده و درنده و جونده. وقتی هم که کیسه‌تنان و بند پایان و بی‌مهرگان را در برنامه راز بقا می‌دید، قربان صدقه‌شان می‌رفت و آخر هم طلاهایش را فروخت و یک ایگوانا خرید. تا جایی که حس می‌کردی برای ورود به خانه‌اش باید بلیت بازدید از حیوانات را بخری. او این‌قدر این مسیر را جدی گرفته بود که حتی نمی‌گذاشت پشه ناقل مالاریا را بکشیم. می‌گفت: «اونم مثل تو جون داره و باید به حقوقش احترام بگذاریم». حتی اگر خجالت نمی‌کشید، حاضر بود بگوید‌: «کاری به ویروس‌ها و باکتری و قارچ‌ها نداشته باشید که آن‌ها هم حق زندگی دارند». اگر می‌دید ما داریم کباب می‌خوریم، اخم می‌کرد و می‌گفت: «شما سنگدلا چطوری دلتون میاد این حیوونای زبون بسته رو بکشین». در کل این مدل حمایتش سبب شده بود که وقتی به خانه‌اش می‌رویم حس کنیم وارد ناف گواتمالا شده‌‌ایم و همین حس عدم امنیت، من و پدرام را به فکر آن نقشه شوم انداخت. یکی از همان پنج‌شنبه‌هایی که خاله اشی تماس گرفت و اصرار کرد که می‌خواهد لازانیای گیاهی بپزد و بدون من و پدرام که مثلا خیلی برایش عزیز بودیم از گلویش پایین نمی‌رود، تمام روز در حال جمع‌آوری تجهیزات بودیم. همه آن چیزهایی که جمع کرده بودیم را داخل جعبه‌ها و شیشه‌های جداگانه گذاشتیم و داخل صندوق عقب ماشین ریختیم. شب بعد از خوردن شام گیاهی خاله‌جون، سه تایی نشستیم دور یک شمع و خیر سرمان مدیتیشن کردیم. یک ساعت بعد از اینکه خاله اشی برای تک‌تک موجودات و تک‌سلولی‌های کره زمین که شامل آمیب مولد اسهال خونی هم می‌شد دعا کرد و خوابید، برای اجرای نقشه دست به کار شدیم. اول از همه چندتا تکه خرده شیرینی انداختیم زیرمبل‌ها و تا زمانی‌که مورچه‌ها و پشه‌ها جمع شوند به ادامه کارها مشغول شدیم. پدرام جعبه سوسک‌ها را باز کرد و ول‌شان داد کف اتاق پذیرایی. بعد هم جعبه مارمولک‌ها و بعد هم شیشه کِرم‌ها. حالا نوبت موش‌ها بود. آن هم نه از نوع همسترهای گوگولی، از آن موش‌های ساکن جوب‌های آب که از بنیا‌ن‌گذاران طاعون و تیفوس بودند. پشمک (گربه خاله) را از خواب بیدار کردیم و گذاشتیمش وسط آن ضیافت موشی. گربه سوسول که به زندگی‌اش موش ندیده بود، شروع کرد به جیغ زدن. از صدای جیغ گربه خاله اشی هم بیدار شد و جیغ زد. پُشتبند خاله، مکس (سگ خانگی خاله) واق واقش را آغاز کرد. خاله‌جان همان‌طور که با آن موهای بیگودی پیچیده به سمت پذیرایی می‌دوید، پایش رفت روی یکی از مارمولک‌ها و جیغش تبدیل به عربده شد و وقتی هراسان روی زمین زانو زد، چشمش به پشه‌ها و سوسک‌ها و مورچه‌ها و کرم‌ها که انگار پارتی گرفته بودند افتاد، عربده را تبدیل به نعره کرد. موش‌ها پشمک را دوره کرده بودند و جیغ‌های گربه حالا شبیه غرش ببر شده بود و سگ بیچاره از شدت واق واق صدايش خش‌دار می‌زد. این ترکیب از صدای خاله اشی و سگ و گربه‌اش باعث شد همسایه‌های ساختمان بریزند پشت در آپارتمان و پاشنه در را از جا در بیاورند. ایگوانای بیچاره که در زندگی‌اش بیشتر رنگ‌ها را تجربه کرده بود، این‌بار داشت با رنگ قهوه‌اي دست و پنجه نرم مي‌كرد. خاله اشی هوار زنان می‌گفت: «پریاااا! پدرام اون پنجره‌ها روباز کنین این پشه‌های کوفتی برن بیرون. در بالکن رو باز کنین تا این موشای نکبت فرار کنن. با اون دمپاییت بزن روی اون مارمولک چندش روی لبه تابلو! برو ببین کدوم یکی از این همسایه‌ها سوسک‌کش داره...».
دم‌ دم‌های صبح بود که دیگر خاله اشی نا نداشت شیون کند. بعد از احیا کردنش با یک سرم قندی و نمکی و یک قرص زیر زبانی زیر لب زمزمه کرد: فردا صبح این زبون بسته‌‌ها رو ببر یه جا واگذار کن که من دیگه نمیتونم مراقبشون باشم .
راستش من و پدرام خوب می‌دانستیم که به درد اکوسیستم نمی‌خوریم اما خب انصافا اکوسیستم خیلی به درد ما خورده بود. در واقع این تنها راهی بود که توانستیم خاله اشی را مجاب کنیم که ما را به چشم یک مشت جنگلی نگاه نکند و لایف استایلش را از چشم‌وچار‌مان بیرون بکشد.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه