داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ سریال: ۶. زنگها برای من به صدا در میآیند. امیرقباد | بی قانون
✅ سریال: ۶. زنگها برای من به صدا در میآیند
اميرقباد | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
شما وقتی قابلمه میسابید به چه فکر میکنید؟ من خیلی سریع خودم را سیندرلا میبینم و با شوق میسابم. بعد وقتی جیران سر میرسد که رویاهایم را خراب کند، در دلم او را به سرنوشت گرازیبلیا نوید میدهم. اما این دفعه فرق میکرد. اولا که هرچه میسابیدم خودم بیشتر ساییده میشدم و دوم اینکه بیشتر از اینکه خیال کنم سیندرلام، احساس پینوکیو بعد از تکرار حماقت در مواجهه با روباه و گربه نره را داشتم.
نتیجه تمام محاسبات حین سایش این بود که من خیلی احمقم. این احمق بودن به چیزی غیر از سالها تن دادن به خشونت فیزیکی و غیر فیزیکی تحمیل شده از طرف خواهرانم مربوط میشود. روز قبل فکر میکردم مازیار را که آنجور گرفتند، خودم قهرمان میشوم. بهخصوص وقتی عکسم رفت در روزنامه، منتظر بودم کسی در چارچوب در ظاهر شود و یک لنگه کفش شیشهای به دست به زور مرا مجبور کند که بپوشم و بگوید: «آبجی حالا یه پا بزن؛ ضرر نداره». اما مازیار خائن در تمام لایهها خیانتکار بود. نقشههایی را که من یک سال برایش تلاش کردم تا از موزه جواهرات سرقت کنیم و با فروش آنها پولدار شویم و یک شبه از وضعیت چهار بودن و در چال تمرگیدن فاصله بگیریم دست پلیس داده بود که من را هم گیر بیندازد.
در حین ساییدن و ساییده شدن زنگ در نواخته شد. اصلا این سوال پیش نیومد که زنگها برای کي نواخته میشوند. ولی جنت با حیرت وارد آشپزخانه شد. حیرت یکی دیگر از خواهرهایم نیست؛ حالت جنت است. پشت سرش یک آقا پلیس با جنم ایستاده بود. خیلی با شگفتی من را نشانش داد و گفت: اینه! ولی بعید میدونم دقیقا منظورتون همین چلفتی باشه. آقا پلیس خودش هم از دیدن وضعیت رقتانگیز من و حال سایش بیآسایشم مومورش شده بود. یک پیف پیفی کرد و گفت: قطعا باید اشتباه شده باشه. واقعا به این نمیخوره همدست اونها باشه. جیران هم در چارچوب پیدایش شد و لبخند گشادی به آقا پلیس جذاب زد و گفت: میخواین من جاش بیام؟ فداکاری جیران واقعا قابل جبران نبود. آقا پلیس یک نگاهی به او انداخت و بیشتر از قبل ریشریش شد. گفت: نه! همین رو میبرم. مرسی. اه! گفتم: فلش مموری نمیخری که میگی همین رو میبرم. دلتم بخواد. مادرم از همانجا پای تلویزیون بدون اینکه تکانی به خودش بدهد داد زد: زودتر ببرینش الان سریال شروع میشه تو این سر و صدا واقعا نمیچسبه بهم. از شدت محبت و مقاومت خانواده اسکاچ در دستم ماسید. گفتم: پس من این قابلمه رو تموم کنم لااقل؟ جنت پیش آمد و با فداکاری بینظیری که از او بعید بود اسکاچ را از دستم گرفت و گفت: تو برو من خودم میسابمش.
حالا وقتی در زندان جرمم را میگویم همه با تعجب نگاه میکنند و میگویند: خب با ضامن که ولت میکردن! و باورشان نمیشود هیچ کس تا دادگاه نیامد تا ضمانتم را کند. اما من برای یک شدن یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت. به شرط اینکه زودتر از اینجا بیرونم کنند و یک آدم قابل اعتمادتر از مازیار برای اجرای نقشههایم بیابم.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon