روایتهایی از اینجا و آنجای دنیا
Mr Apology. ---. قسمت اول …شما با خط Apology تماس گرفتهاید
Mr Apology
---
قسمت اول
شما با خط Apology تماس گرفتهاید. این خط وابسته به پلیس یا هیچ سازمان دیگری نیست. این خط برای بیان کارهای اشتباهی است که در حق دیگران انجام دادهاید و حستان در قبال این اعمال. صدای شما ضبط و برای بقیه پخش میشود. لطفا اسمی از خود نبرید یا از اسم مستعار استفاده کنید.
وقتی در دهه هشتاد میلادی در آمریکا با شماره 255-2748 تماس میگرفتی، این صدا برای شما پخش میشد. اونجا میتونستی برای عامهی شنوندگان، بصورت ناشناس، کارهای خطایی که در حق دیگران انجام دادی رو بگی و حتیالمکان عذرخواهی کنی. این پروژهای بود از آدمی به اسم آلن بریج ِ نقاش در نیویورک
آلن سال ۱۹۸۰ این خط تلفن رو راهاندازی کرد. کلی پوستر و بروشور چاپ کرد و تو نیویورک همه جا پخش کرد. رو پوسترها مردم رو ترغیب میکرد که زنگ بزنن و احساساتشون رو بیان کنن درباره کارهای بدی که کردن. هم یک ایستگاه رادیویی برای پخش صداها راه انداخت و هم یک مجله منتشر کرد از اعترافات.
اوایل این پروژه، اقبال عمومی مردم برای انجام این کار کم بود تا اینکه چند نشریه و روزنامه درباره پروژه نوشتن. به مرور تماسها زیاد شد. آلن پای دستگاه ضبطش مینشست و ساعتها اعترافات مردم رو گوش میکرد و اونا رو برای بقیه هم پخش میکرد. در اوج این پروژه روزانه صد تماس دریافت میکرد.
تماسهای جالبی با این خط تلفن میگرفتن. یکی میگفت دزدی کردم و از این کار شرمندهم. دیگری میگفت من با پدرم بد بودم و کتکش زدم و ناراحتم. شبیه اتاق اعترافات کلیسا شده بود. زنگ میزدن و هرکس از احساسی که داشت میگفت و اینطوری انگار کمی از عذاب وجدان خود کم میکردن.
شیوهی ارتباطی این خط تلفن هم جالب بود. آلن نظرات خودش درباره این اعترافات رو ضبط میکرد و اونا رو هم منتشر میکرد. به بعضی اعترافات جواب میداد و مثلا دلگرمی میداد به گوینده. یا مردم میتونستن به اعترافات شخصی جواب بدن و زنگ میزدن میگفتن در جواب فلانی میخواستم بگم که ... .
اینجا این رو بگم که آلن هویت خودش رو ناشناس محفوظ نگه داشته بود. همه با اسم Mr Apology میشناختنش. هیچکس نمیدونست کیه یا کجاست و این هم برای امنیت خودش مهم بود هم برای دادن این حس به اعتراف کنندگان که بتونن راحت صحبت کنن.
همه چی درست پیش میرفت و اعترافات همه در حد دله دزدی و کتک کاری و دل شکستن و این چیزا بود تا اینکه کم کم آدمایی اومدن پشت خط که اعترافات تاریک و وحشتناکی برای ابراز داشتن. سر و کلهی قاتلای سریالی و شکنجهگرا پیدا شد. زنگ میزدن خیلی راحت میگفتن امروز فلانی رو کشتم.
دههی هشتاد، نیویورک اوضاعش نابسامان بود. شهر پر از جرم و جنایت بود. بخاطر اوضاع اقتصادی نابسامان و فساد پلیس، روزی نبود که خبر قتل و شکنجه و دزدی در شهر شنیده نشه. فلان قاتل خیلی راحت زنگ میزد میگفت آره من هنری رو کشتم و با افتخار اعترافش رو در معرض قضاوت بقیه میگذاشت.
سر و کلهی یه آدمی پیدا شد با اسم مستعار برنی. برنی میگفت من فلانی و فلانی رو کشتم و مشکلی هم با این قضیه ندارم. اینور آلن و دوستاش که به نوارها گوش میدادن با دهن باز و متعجب از این موج جدید اعترافات وحشتناک شوکه بودن. برنی هر بار هر جنایتی رو که انجام میداد زنگ میزد و میگفت.
طی یکی از این تماسها برنی به مستر اپالوجی گفت: ببین، من تابحال پیش کسی عذرخواهی نکرده بودم. ولی پیش تو کردم و خیالم راحته و احساس گناه نمیکنم پس با خیال راحتتر میکشم. راستی، هرجا باشی، اونجایی که اصلا انتظارش رو نداری، پیدات میکنم و میکشمت. این اولین تهدید علیه آلن بود.
------
@friedrish