روایتهایی از اینجا و آنجای دنیا
Mr Apology. ----
Mr Apology
----
قسمت دوم
آلن بریج به مرور با شنیدن این اعترافات که خبر از تاریکترین و مخفیترین رازهای آدما بود، هم احساس ترس کرد و هم داشت افسرده میشد. پس از این تهدید یه شاتگان خرید ولی خط رو تعطیل نکرد و به ضبط تماسها ادامه داد. آلن پناه برد به یکی از دوستانش که یک تراپیست بود برای اینکه چطور این ماجرا رو هندل کنه.
از آدمایی که با این خط تماس میگرفتن میشه به زودیاک هم اشاره کرد که چند تماس با این خط گرفت. حالا اینکه اون یارو خود زودیاک بود یا نه مهم نیست ولی این خط تلفن انگار مثل یک آهنربا همه قاتلای سریالی رو دور خودش جمع کرده بود. یک روز پلیس با خط تماس گرفت و گفت نیاز به کمک داریم.
پلیس گفت لطفا به ما در جمعآوری شواهد برای قتلهایی که در شهر رخ میده کمک کن. برخلاف نیت قلبی آلن مبنی بر مخفی بودن، درخواست پلیس رو قبول کرد. پلیس میخواست بین نوارهای ضبط شده بگرده و ببینه آیا میشه از این اعترافات سرنخهایی پیدا کرد برای قتلهایی که اتفاق افتاده یا نه.
یکی از آدمایی که به آلن زنگ زد اسمش ریچی بود. ریچی خیلی مسلط و دقیق حرف میزد. کلمه به کلمهی حرفاش شبیه به حالات یک قاتل سریالی بود. آلن با تکیه بر دانش دوست تراپیستش حرفاش رو آنالیز کرد و هیچکس به اندازه ریچی در تشریح قتلها و کارهایی که کرده دقیق و صادق نبود.
پس از یکی دو تماس اولیه از ریچی، آلن سعی کرد بهش پاسخ بده. اینکه بگه درکش میکنه و میدونه چه مشکلاتی رو متحمل شده در بچگی و سعی میکرد اینطوری کمکش کنه که دست از کارهاش برداره. هم تماس ریچی هم پاسخ آلن برای همه پخش میشد. به مرور ریچی به یک سلبریتی در اون خط تلفن تبدیل شد.
ریچی میگفت من یکی رو دیروز تو حموم خفه کردم. عذاب وجدانم ندارم. دنیا جای بدیه و بعضی آدما باید تاوان کارهاشون رو بدن. در تماسهای بعدی ریچی به مرور زیر پوست آلن رفت. کنترل مکالمات رو دست گرفته بود. آلن خیلی دوست داشت سر از کار ریچی دربیاره و بفهمه آیا حرفاش واقعیه یا نه.
این تماسها طی یکی دو سال برقرار شد در اواسط دههی هشتاد. ریچی خیلی حرفهای بود. کنترل ذهن آلن رو دستش گرفته بود و دنبال خودش میکشوند. آلن کل زندگیش شده بود ریچی. بعضی وقتا برای آروم کردن اعصابش میرفت غواصی که ورزشی بود که دوست داشت.
ریچی برای تایید حرفاش عکس کارها و قربانیا رو برای آلن میفرستاد. آلن یک صندوق پستی داشت و عکسها رو اینطوری دریافت میکرد. عکسها خبر از جنایتهای وحشتناکی میداد. آلن خیلی سعی کرد تلفنی به راه راست هدایتش کنه و بگه میفهمم که دغدغههایی داری ولی این راهش نیست.
خط تلفن کلا از هدف اولیهش خارج شده بود. شده بود خط تماس بین آلن و ریچی. بقیه هم زنگ میزدن و نظر میدادن. آلن شبها تا چهار و پنج صبح نمیخوابید و نوارها رو گوش میداد. ریچی کنترل ذهنش رو دست گرفته بود. آلن میخواست کاری بکنه ولی نمیدونست چی. این نوارها به مرور داشت مغزش رو میخورد.
کاراگاهی که این نوارها رو گوش میداد رفت سراغ آلن. گفت کمکم کن ریچی رو پیدا کنیم. با توجه به اینکه آمار قتل و شکنجه زیاد شده بود، پلیس هم گوشش به این خط تیز شده بود. کاراگاه به آلن گفت بهت کمک میکنم پیداش کنیم. آلن هم الان کل زندگیش این شده بود که ریچی رو پیدا کنه.
آلن و کاراگاه تصمیم گرفتن ریچی رو سرگرم کنن و بهش نزدیکتر بشن. چهار ماهی میشد خبری از ریچی روی خط نبود. آلن پیغامی رو ضبط و منتشر کرد که توش گفت دوست دارم ازت بشنوم اگه هنوز خط رو گوش میدی. آلن میخواست دعوتش کنه که مکالمات خصوصیتری رو باهاش داشته باشه.
سعی کردن نخ و قیچی رو بدن دست ریچی و این حس رو بهش بدن که اون داره مکالمه رو مدیریت میکنه. مثلا قرار گذاشتن که در باری در وسط نیویورک همدیگه رو ببینن که قرار بهم خورد. ریچی یکبار وسط حرفاش گفت که والدینش در هواپیما کشته شدن. یک سانحه خیلی معروف در تاریخ هوایی آمریکا.
این یک سرنخ بود. آلن رفت هرچی مدارک راجع به اون سانحه بود پیدا کرد و میگشت دنبال اینکه چه افرادی در اون هواپیما کشته شدن. میخواست سردربیاره که والدینش کی بودن. در این حین، ردیابی خط تلفن ریچی با مشکل مواجه شد. نمیتونستن ردش رو بزنن.
اما فهمیدن شمارهای که ریچی باهاش زنگ میزنه از فلوریداست و نه آمریکا. یکی دو مامور رو مسئول گشت خیابونی کردن تا بفهمن ماشینایی که کنار باجههای تلفن میایستن و زنگ میزنن چه شماره پلاکی دارن. در فلوریدا، همه پلاک اون ایالت رو داشتن به جز یک ماشین که پلاک نیویورک داشت.
------
@friedrish