روایتهایی از اینجا و آنجای دنیا
جعبهی پاندورا.. --------
جعبهی پاندورا
--------
در اساطیر یونان اومده که زئوس، خدای خدایان، به دو برادر به نامهای پرومتئوس و اپیمتئوس دستور داد که اولین جانداران روی زمین رو خلق کنند. انسانها و حیوانات. این رسالت بخاطر وفاداری این دو برادر به زئوس به آنها داده شده بود.
اپیمتئوس حیوانات رو خلق کرد و به هر حیوانی فرمی از مهارت و شکلی از حفاظ (protection) رو داد که در طبیعت بتونن از خودشون محافظت کنن. اما پرومتئوس در حالی که مشغول قالب بندی بشر بود، اپیمتئوس کل اشکال محافظت رو به حیوانات داده بود و بشر چیزی نداشت از خودش محافظت کنه.
پرومتئوس دید بشر نمیتونه بدون حفاظ دووم بیاره و ازینرو از زئوس پرسید آیا بشر میتونه آتش رو داشته باشه؟ زئوس قاطعانه گفت نه، آتش فقط مختص به خدایان است. پرومتئوس اما حرف زئوس رو نادیده گرفت و به هر شکلی آتش رو به بشر داد تا باهاش هم از خودش محافظت کنه هم گرمابخش زندگی باشه.
زئوس از فهمیدن این قضیه برآشفت. برای مجازات، پرومتئوس رو در دوردستترین کوهها با زنجیر به تخت سنگ بزرگی بست. جایی که هیچکس نمیتونست پیداش کنه. هر روز یک عقابی رو میفرستاد که از جگر پرومتئوس تغذیه کنه. هر روز هم جگر پرومتئوس دوباره سبز میشد. اینطوری هر روز مجازات میشد.
این قضیه تا زمانی ادامه یافت که هرکول (یا هراکلس) پرومتئوس رو پیدا کرد، عقاب رو کشت و به زجر بیپایان پرومتئوس پایان داد. اما زئوس راضی نبود و بخاطر این خطا به فکر مجازاتهای دیگری بود. زئوس بر این گمان بود که بشر هم باید بخاطر قبول کردن آتش از پرومتئوس باید مجازات بشه.
زئوس سراغ برادر پرومتئوس، یعنی اپیمتئوس رفت که آدم خوش قلب و مهربانی بود. برای مجازات بشر، زیباترین زن دنیا که اولین زن دنیا هم بود خلق شد. اسمش رو گذاشتن پاندورا. این زن از خدایان مهربانی، زیبایی، صلح، دست و دلبازی و سلامت رو دریافت کرد.
زئوس، که میدونست اپیمتئوس تنهاست، اولین و زیباترین زن دنیا رو نزدش فرستاد که زنش بشه. هرچند پرومتئوس بارها قبلتر به برادرش هشدار داده بود که هیچ هدیهای از زئوس قبول نکنه، اما اپیمتئوس خام زیبایی پاندورا شد و این هدیه رو از زئوس قبول کرد.
به عنوان هدیهی ازدواج، زئوس یک خمره (یا به قولی یک جعبه) رو به پاندورا داد با این تاکید که هیچوقت در خمره رو باز نکنه. پاندورا، که حالا زن اپیمتئوس بود، یکی از خصلتهاش کنجکاوی بود که زئوس در وجود او قرار داده بود. کنجکاوی پاندورا باعث شد روزی در خمره رو باز کنه.
باز شدن در خمره باعث آزاد شدن بدترینها برای بشر شد. بیماری، نفرت، حسادت، حرص و طمع، گرسنگی، فقر، جنگ و تمام بدیها در زمین پراکنده شدن. پاندورا پس از دیدن این فاجعه، سریع در خمره رو بست و پس از بستن، فقط یک چیز در خمره باقی موند. امید.
ازین زمان به بعد، بدی در زمین پراکنده شد و بشر در مقابل این شر، و برای تاب آوردن در برابر ضعفهایش، همیشه در تلاش برای چنگ زدن به اون امیدی بود که پاندورا در خمره نگه داشت.
==
@kalaaghe