⁠گیر افتادن در آنگولا. ----

⁠گیر افتادن در آنگولا. ----

گیر افتادن در آنگولا
----
قسمت دوم


⁣در سالهای قبل، چند تا کنسرت برگزار کرده بود تو آنگولا با گروههای آمریکایی. خواننده‌هایی مثل DMX و Fat Joe هم رفته بودن اونجا برای کنسرت اما میگوئل این شکلی بود که بهشون فشار میاورد که یکی دو روز بیشتر کنسرت بزارن. دی‌ام‌اکس رو گرو گرفته بود که تو باید دو شب بیشتر بخونی.

پاتریک جونیور تو خیابونهای نیویورک خماری می‌کشید و دنبال غذای مفتی بود که پدرش باهاش تماس گرفت. گفت بیا یه کاری پیش اومده انجامش بدیم هم برای تو خوبه هم من. تو میتونی با پولش خودت رو درمان کنی منم به یه پولی برسم. پدر گفت تو رو به عنوان وثیقه میخوام بفرستم آنگولا.

سینیور برای اینکه نظر میگوئل رو جلب کنه، گفته بود پسرم میاد به عنوان وثیقه. توام پول رو بفرست تا من ناس رو راضی کنم. میگوئل قبول کرده بود. پاتریک جونیور هم هاج و واج که من کجا و آنگولا کجا، بعد از کمی بحث، قبول کرد. از دکترش چند بسته قرص تهیه کرد که خماری نکشه برای چند روز سفر.

سفر پاتریک جونیور از همون ابتدا دچار مشکل شد. پرواز اول به پرتغال می‌رفت بعد به آنگولا. تو پرتغال بخاطر تعطیلی کار بررسی ویزا و مدارکش ۴ روز طول کشید و اونجا تو فرودگاه ۴ روز موند تا بالاخره مدارکش تایید شد. آخرش این میگوئل بود که با پرتغالی‌ها تماس گرفت که کار این بچه رو راه بندازین.

بالاخره پاتریک پاش رسید به آنگولا. تو صف بررسی مدارک، پاسپورتش رو توقیف کردن که برای پاتریک عجیب بود. آدمای میگوئل اومدن و سوارش کردن و رسوندنش به داخل شهر. بردنش یه هتلی که کلی آدم مسلح جلوش نگهبانی می‌دادن. گفتن اینجا بمون تا میگوئل باهات تماس میگیره.

پاتریک همین الانشم حال و روز خوشی نداشت. مواد که نمی‌تونست بکشه، پناه برده بود به قرصاش و داشت حس و حال ترک مواد رو تجربه می‌کرد. وقتی پرتغال بود باباش گفته بود که اگه حالت خوب نیست برگرد ولی پاتریک مصمم بود که کار رو برای پدرش انجام بده.

تلفن زنگ خورد. به پاتریک گفتن بیا داخل رستوران اونجا میگوئل منتظره. یه شلوارکی پاش کرد با یه پیراهن یقه باز و رفت پایین. میگوئل رو که دید یه کم از سر و وضعش خجالت کشید. یک آدم قد بلند با کلی بادیگارد که همگی کت و شلوارها رسمی پوشیده بودن و تفنگ داشتن. میگوئل بدون سلام گفت: میاد؟

پاتریک گفت آره و خواست توضیح بده که میگوئل حرفش رو قطع کرد و گفت باهام بیا. پاتریک رو با خودش برد، چند جای شهر رو گشتن و عاقبت رسیدن دفتر میگوئل. روی دیوار عکسش با خوزه دوس سانتوس، رئیس جمهور کشور بود. پشت میزش یه جعبه‌ای رو باز کرد و هرکی از در میومد تو یه چند بسته پول بهش میداد.

پاتریک با همون ذهن نیمه روشنش کمی نگران شد و دید که با چه آدمی خطرناکی طرف شدن. انگار رئيس مافیا بود و همه خم و راست می‌شدن جلوش. پاتریک رو با خودش برده بود که هیبت و جلال خودش رو به رخش بکشه. تو دلش گفت امیدوارم بازم بابا ما رو تو هچل جدیدی نندازه. میگوئل سیگار برگش رو گذاشت رو لبش.


⁣میگوئل ۴۰۰ هزار دلار پول فرستاد. پاتریک سینیور ۳۰۰ تاش رو داد به ناس و صد تاش رو گذاشت جیبش برای خرج و مخارج. قبل از سفر یه پرس و جویی کرد بین همکاراش و همه با تعجب گفتن واقعا؟ با میگوئل قرارداد بستی؟ دعا کن گروگانت نگیره. اشتباه کردی. آدم خطرناکیه. اما پاتریک گفته بود یا بخت و یا اقبال.

پدر در روز موعود سوار هواپیما شد. قرار بود ناس و گروهش هم از فرودگاه دیگری وارد پرواز بشن. پدر از هواپیما پیاده شده، پسرش رو از دور دید و رفت بغلش. پاتریک جونیور گفت بابا، ناس نمیاد. بهم خبر دادن سوار هواپیما نشدن. میگوئل اینجا دفنمون می‌کنه!

رفتن هتل و ترس ورشون داشته بود. میگوئل زنگ زد گفت چه خبر. ماجرا رو بهش گفتن. میگوئل طوری از پشت تلفن داد که «نه! باید بیان!» و گوشی رو گذاشت که این دو نفر هنگ کردن. دو روز مونده بود به کنسرت و کلی بلیت فروخته بودن و روزها بود تبلیغش رو می‌کردن.

ظاهرا مدارک ناس و گروهش مشکل داشت و به همین خاطر بیخیال کنسرت شده بودن. گفته بودن پول رو پس می‌دیم ولی کار یکی دو روز نبود. پدر زنگ زد با مدیر برنامه‌های ناس حرف زد ولی نتونست مجابش کنه. از همین الانم کلی پول خرج سفر و مخارج شده بود. ترس و وحشت در کشور غریب ورشون داشته بود.

خواندن قسمت سوم

------
@friedrish