روایتهایی از اینجا و آنجای دنیا
گیر افتادن در آنگولا. ----
گیر افتادن در آنگولا
----
قسمت سوم
چه کنیم چه نکنیم، ساعت ۳ نصف شب زنگ زدن سفارت آمریکا و گفتن حقیقتش اینه ما اومدیم اینجا، پاسپورتامون رو توقیف کردن و احساس خطر میکنیم. متصدی در سفارت آمریکا گفت مگه هشدار وزارت خارجه رو نخوندین که ورود آمریکاییها به آنگولا برای اجرای موسیقی جایز نیست؟ پدر گفت نه، نخوندیم.
سفارت گفت مشکلی نیست. فردا اول وقت بیاین سفارت. هتل پر از جاسوس بود. تو راهروها، تو لابی، تو رستوران حس میکردن که کلی چشم روشون هست. شب رو با استرس روز کردن و اول وقت یک راننده با ماشین اجاره کردن که برن سفارت. پاتریک بخاطر ترک اعتیاد حال و روز خوبی نداشت و هذیون میگفت.
ساعت ۹ صبح ماشین اومد. سوار شدن و ماشین راه افتاد. چند دقیقه از حرکت ماشین نگذشته بود که راننده زد کنار. در رو باز کرد و رفت بیرون. رفت اونور خیابون و از چشم ناپدید شد. پاتریک و پدرش دیدن خیالاتشون داره رنگ واقعیت میگیره. پاتریک گفت بابا چیکار کنیم، پدر گفت فکر کنم باید بدویم.
خواستن در ماشین رو باز کنن، یک دو جین آدم مسلح با کلاشینکف سر و کلهشون پیدا شد و دور ماشین رو محاصره کردن. میگوئل از یک SUV پیاده شد. پاتریک و پدرش رو آوردن پایین و گفتن دستا بالا. میخواین فرار کنین؟ نه نه، این راهش نیست. افتادین تو یک هچل بزرگ. حالا حالاها کار داریم باهاتون.
پدر و پسر رو سوار SUV کردن و میگوئل جلو نشسته بود. بهشون گفت:
You want to fuck me? NO, I fuck you!!
تو ماشین به سمت ناکجاآباد داشتن میرفتن. پاتریک به پدرش گفت چیکار کنیم؟ پدر گفت هیچی، آروم باش. پاتریک همزمان داشت بدنش از هروئين پاک میشد و درد میکشید. پدر نمیخواست نگرانترش کنه.
رو ماشینها چراغ گردان گذاشتن و با آژیر روشن و سرعت زیاد بردنشون به حاشیهی شهر. یک ساختمون ظاهرا اداری که مقر پلیس بود. برای هشت ساعت ازشون بازخواست کردن. چرا میخواستین سر میگوئل کلاه بزارین؟ میگوئل خودش اومد با کلی روزنامه که ببین، یک هفتهس داریم تبلیغ میکنیم. حق هم داشت.
سوء تفاهم اینجا بود که میگوئل فکر میکرد اینا خواستن سرش کلاه بزارن. پاتریک سینیور هم گفت من درک میکنم اما واقعا قضیه این نیست. برای چند ساعت هم پسر و پدر رو جداگانه بازجویی کردن. میگوئل هم هی چنگ و دندون نشون میداد. گوشی پدر رو بهش دادن که زنگ بزنه به ناس و بهش بگه حتما بیاد.
پدر همین که گوشی رو تحویل گرفت، خیلی سریع مخفیانه یک SOS برای کارمند سفارت آمریکا پیامک کرد. بعدش زنگ زد به مدیر ناس که جواب نداد. پاتریک سینیور هرچقدر اقرار کرد که واقعا سوء تفاهم پیش اومده و ما کلاهبردار نیستیم اما به خرج میگوئل نرفت. ۹ ساعت گذشت تا اینکه مسئولین سفارت اومدن.
به پلیس گفتن آیا دادگاه علیه این دو نفر حکم جلب صادر کرده؟ گفتن نه. گفت پس آزادن که برن. مامورای سفارت آمریکا پدر و پسر رو از ایستگاه پلیس بیرون آوردن و با خودشون بردن سفارت. پاسپورت جدید بهشون دادن و گفت فردا صبح با پرواز مستقیم برمیگردین آمریکا. شب رو یه کم راحت خوابیدن.
صبح روز بعد پدر و پسر راهی فرودگاه شدن برای پرواز به دوبی با وامی که دولت آمریکا بهشون داده بود و میبایست بعدا پرداخت کنن. تو فرودگاه اما پشت میز مهاجرت گیر کردن. از دور دیدن پرواز داره میره و اینا جا موندن. میگوئل شب گذشته با کمک رئيس جمهور حکم گرفته بود که اینا پرواز ممنوع بشن.
با قرار گرفته شدن اسمشون در لیست پرواز ممنوع، دوباره برگشتن سفارت. اینبار سفارت گفت ما دیگه کاری از دستمون بر نمیاد و لیستی از وکلای پیشنهادی در آنگولا رو بهشون داد که مشکلشون رو با میگوئل حل کنن. پاتریک گفت کجای دنیا بخاطر مشکلات مالی آدمربایی میکنن؟ سفارت گفت اینجا آمریکا نیست.
سفارت هتل دیگری بهشون پیشنهاد داد و گفت برین اونجا بمونین. از ۱۰۰ هزار دلاری که همراه پاتریک سینیور بود، ۲۰ هزار تاش خرج شده بود. ازین به بعد هم خرج هتل و غذا و آمد و شد هم میرفت روش و بدتر اینکه، گیر افتاده بودن و نمیدونستن چیکار کنن. پاتریک جونیور هم آخرین قرصش رو خورد.
علائم شدید ترک رو داشت تجربه میکرد. پدر از نگرانی رفت تو خیابونا و همه جا سر زد برای خرید هروئینی که هیچوقت پیدا نکرد. پاتریک جونیور داشت از درد و تب میسوخت. در این حین بود که رابطهی پدر پسری جدیدی رو دوباره تجربه کردن. با هم دوست شدن و پدر سعی میکرد مثل دوران بچگی ازش مراقبت کنه.
خواندن قسمت چهارم
------
@friedrish