روایتهایی از اینجا و آنجای دنیا
اروین ون هارلم. ---
اروین ون هارلم
---
بخش اول
در یک شنبهی سرد و بارونی در لندن، سال ۱۹۸۸، یک ون پر از مامور دم آپارتمان اروین ون هارلم توقف کرد. اروین ۴۴ ساله به ظاهر کارش دلالی آثار هنری بود. مدتها بود که اروین رو زیر نظر داشتن و پس از اطمینان از اینکه اروین جاسوس شورویه، عملیات بازداشتش کلید خورد.
اروین پیژامه پاش بود و در آشپزخونه مشغول رادیوش بود. هر روز روی فرکانس مشخصی از رادیو یک سری عدد پخش میشد که طبق کدهای مورس میشد رمزگشاییش کرد. اروین که از دیدن مامورا شوکه بود، خواست که آنتن رادیو رو بخوابونه که گیر کرد. هجوم برد به دراور که چاقوی آشپزخونه ورداره که ریختن سرش.
گشتن بین وسایلش و دیدن چند تا دفترچه کد داره با تعدادی بطری مواد شیمیایی که نمیدونستن چیه. چند مجلهی ماشین هم پیدا کردن که بعدا فهمیدن با جوهر نامرئی یک سری کد روش نوشته شده. همه رو جمع کردن با خودشون بردن تا اینکه ۱۰ روز پس از بازداشت سر و کلهی زنی پیدا شد.
این زن به اسم جوانا ون هارلم اومد گفت من مادرشم. شصت و چند ساله بود و از هلند اومده بود. به مامورا میگفت پسر من جاسوس نیست و این وصلهها بهش نمیچسپه. اروین گفت من جاسوس نیستم. از اونا بپرس که چرا من رو بازداشت کردن. اروین اما دید روی دست مادر جای سوزن هست.
پلیس برای اینکه مطمئن بشه این زن مادر اروینه، ازش تست DNA گرفته بود. این کار رو خراب کرد. از اروین هم تست گرفتن. پلیس با قطعیت گفت شما دو نفر مادر و پسر نیستید. اونجا بود که جوانا فروریخت. جوانا پس از ۳۰ سال، حدود ده سالی بود که پسرش رو پیدا کرده بود اما اون واقعا پسرش بود؟
برگردیم به ۴۴ سال پیش: در روزهای ۲۲ و ۲۳ آگوست سال ۱۹۴۴ دو پسر به دنیا اومدن. یکی در پراگ و دیگری در هلند. جوانای ۱۸ ساله در بحبوحهی جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۳ با پسری ۲۳ ساله آشنا شد که از نظامیهای نازی بود. ۴ هفته پس از آشنایی این دو نفر، پسره به جوانا تجاوز میکنه.
۹ ماه بعد اروین ون هارلم واقعی متولد میشه. از اونجایی که خانوادهی جوانا از یهودیهای مذهبی بودن، از پذیرش این بچه سر باز میزنن و جوانا رو مجبور میکنن بچه رو ببره یتیم خونه. پدر بچه هم در جنگ توسط شوروی کشته میشه. جوانا بچه رو دست تنها میبره پراگ و در یتیم خونه میذاره.
برای سالها از یتیم خونه نامههایی میومد برای جوانا که بیا بچهت رو ببر اما پاسخی دریافت نمیکردن. پدر جوانا اصلا اجازه نمیداد درباره اون بچه حرف بزنن و همین باعث شد کل قضیه مسکوت بمونه. دیگه هیچوقت خبری از اون پسر نمیشه که عاقبتش چی شد و چی به سرش اومد.
اون پسر دیگری که یک روز قبل از پسر جوانا متولد میشه اسمش واسلاو هست. پدرش در پراگ نانوایی داشت. در دههی هفتاد که جنگ سرد به اوج خودش میرسه، پسر از یک سرباز معمولی پاش به وزارت اطلاعات چکسلواکی باز میشه. عاشق ارتش و رتبههای بالای نظامی بود اما چیزی که باهاش روبرو شد شیفتهای خسته کننده بود.
یک روز که داشت پست میداد، مافوقهاش مچش رو گرفتن که به جای پست دادن داره آلمانی میخونه. تحویل دفتر مرکزیش دادن و اونجا ازش سوال و جواب کردن. اونجا دو نفر پروندهش رو بررسی کردن که از نیروهای اطلاعات مخفی چکسلواکی بودن که مستقیم به شوروی گزارش میدادن.
فایل و پروندهش رو آوردن گذاشتن رو میز و دیدن واسلاو شخصیتی مبارز داره، بسیار باهوشه، خیلی تمایل به خشونت داره و ریسک میکنه، از طرفی هم توانایی جذب زنها رو داره و آدم زبان باز قهاریه. به عبارت دیگه، میشد ازش یک جاسوس کامل درآورد. پس از تمرینهای بسیار، دیدن آمادهست که بفرستنش برای ماموریت.
اینجا بود که گشتن دنبال یک اسم جعلی براش و وقتی پروندهی متولدین هلند رو بررسی کردن، دیدن شخصی در یتیم خونه با اسم اروین ون هارلم درست یک روز بعد از واسلاو به دنیا اومده. و از اونجایی اون پسر معلوم نیست چی به سرش اومده، گزینهی خوبی بود که واسلاو اسمش رو تغییر بده به اروین.
اینجا بود که اسم واسلاو شد اروین ون هارلم و درخواست تابعیت هلندی کرد. سال ۱۹۷۵ بود که فرستادنش لندن برای جاسوسی. اوایل در رستوران لوکسی مشغول به کار شد که گهگاهی پای خاندان سلطنتی اونجا باز میشد و امید این بود که بتونه اطلاعاتی رو از رفت و آمد این خاندان به شوروی مخابره کنه.
==
@kalaaghe