⁠گیر افتادن در آنگولا. ------

⁠گیر افتادن در آنگولا. ------

گیر افتادن در آنگولا
------
قسمت پنجم


⁣پاتریک‌ها تو خیابون انقدر قدم زده بود که دیگه نای راه رفتن نداشتن. یکی از اعضای عملیات باهاشون تماس گرفت که کنسله همه چی. کیس شما به شدت حکومتیه و ما نمی‌تونیم کاری انجام بدیم براتون و اگر کسی باشه که بتونه کمک کنه خود دولت آمریکاست. متاسفیم.

با عصبانیت و خستگی برگشتن هتل. واقعا دیگه فکر می‌کردن از آنگولا خارج نمیشن و تا ابد موندگارن. وقت زبده‌ترین نیروهای عملیاتی نتونن ما رو خارج کنن از این جهنم، پس کی می‌تونه. بهشون گفتن ولی هتل رو عوض کنین، اونجا به شدت مراقبت می‌شین و همه حرفاتون شنود میشه.

هتل رو عوض کردن. هتل گرونی بود و شبی ۵۰۰ دلار باید پرداخت می‌کردن. با هزینه غذا و بقیه سرویس‌ها هم حدود ۱۰۰۰ دلار میشد. پول داشت ته می‌کشید. ناامید و مستاصل نمی‌دونستن چیکار کنن. یک اتاق با یک تخت کینگ سایز بهشون داد. پدر گفت پسرم بعد از سالها دوباره باید کنار هم بخوابیم.

پاتریک جونیور همه‌ش غر میزد که وقتی میخوابی مثل خرس در حال مرگ زوزه می‌کشی. من اینطوری نمی‌کشم. هر شب سر خر و پف دعواشون بود. از اونطرف پدر مجبور می‌شد بیاد تو لابی هتل خودش رو سرگرم تماس بکنه. تو شبکه‌های اجتماعی فعال شد. ایمیل و تماس و مصاحبه با هرکی که می‌تونست انجام بده.

پاتریک جونیور اما کم کم از هتل خوشش اومد. با اینکه یک ماهی از سال نو گذشته بود، اما هنوز صدای موزیک «سال نو» پخش می‌شد. میرفت تو استخر و ساعت‌ها آب‌تنی می‌کرد. مثل تراکتور دود می‌کرد و سعی می‌کرد اونجا دوست پیدا کنه. هرچی بود بهتر از کارتن‌خوابی نیویورک بود.

ساعت‌ها با دوست دختر سابقش که بخاطر مواد ترکش کرده بود چت می‌کرد. اون هم که می‌دونست اوضاعش بیریخته بهش دلداری می‌داد که آره برگردی شاید یه فرصت دیگه بهت دادم و از این حرفا. این حرفا و مکالمات باعث می‌شد پاتریک سلامت ذهنش رو حفظ کنه و بدتر از این نشه.

میگوئل هم بعضی وقتا میومد تو هتل و از دور چنگ و دندون نشون می‌داد. داد می‌زد که شما می‌خواستین سر من رو کلاه بزارین. وکلای هر دو طرف یک روز جمع شدن که قضیه رو فیصله بدن. ۳۰۰ هزار دلار پول ناس قرار بود واریز بشه و این تا حدی میگوئل رو راضی می‌کرد.

اما صد هزار دلار مابقی و ضرری که میگوئل از فروش بلیت کرده بود چی؟ فعلا چشم‌اندازی از این بابت نبود. پول داشت ته می‌کشید. انقدر وضعیت وخیم بود که یک روز پدر رفت بیرون و با دو تا کیسه خواب برگشت که وقتی پول تموم شد، بتونن بیرون هتل جایی بخوابن.

در آمریکا هم ماجرای این دو نفر زیادی سر و صدا کرده بود. سناتورها دنبال راه‌حلی برای برگردوندن این دو نفر بودن اما دست و بالشون بسته بود. در آنگولا ماجرا تا سطح حکومت بالا رفته بود و اجازه هیچ کاری نمی‌دادن. دوس سانتوس ۳۰ سال بود که حکمران آنگولا بود و قدرت زیادی داشت.

پاتریک جونیور چند دوستی پیدا کرد و زندگی شبانه رو در آنگولا آغاز کرد. دوستایی که فکر می‌کرد دوستشن و در واقع نوچه‌های میگوئل بودن. همینا بودن که دنبالش کردن یه شب و اون بلا سرش اومد. اما هرچه بود پاتریک با آنگولا و جوش اخت پیدا کرده بود و داشت کیف می‌کرد.

رابطه پدر پسری هم از نظر محبت به اوج خودش رسیده بود. یاد گرفته بودن دوباره با هم زندگی کنن. غذا درست می‌کردن، بعضی وقتا با هم آواز می‌خوندن، یاد گرفته بودن چیزای کوچیک رو جشن بگیرن و به تلاششون ادامه بدن. بعد از سالها حتی شروع کردن رفتن به کلیسا و با هم دعا کردن.

بعضی وقتا پاتریک عصبی می‌شد که چرا من رو کشیدی تو این مخصمه. من خودم تو نیویورک داشتم می‌مردم، نیازی نبود اینجا من رو به کشتن بدی. پدرش هم سعی می‌کرد آرومش کنه. یک روز در حالی که جونیور داشت تو حموم آواز می‌خوند و پدر داشت مکاتبه می‌کرد، زنگ اتاقشون رو زدن.

چند نفر از کارمندان سفارت آمریکا بودن. به پاتریک گفتن وسایل رو زود جمع کنین و با ما بیاین. نه با کسی صحبت کنین نه حتی لبخند بزنین. پاتریک جونیور رو از زیر دوش کشیدن بیرون و لباس تنش کردن. فعلا نمی‌دونستن که چی انتظارشون رو می‌کشه.

خواندن قسمت آخر

------
@friedrish