‍ آنچه آیین سامی می‌گفت و می‌گوید:.. روز خودبسا و بخود ایستا، همانا روز هفتم است

‍ آنچه آیینِ سامی می گفت و می گوید:

روزِ خودبسا و بخود ایستا، همانا روزِ هفتم است.
روزِ ناگذرای هفتم، روزِ آفریدگارِ یکتاست،
روزِ آفریدگار و روزِ جدای از آفریدگان،
روزِ رازآمیز و رخنه ناپذیرِ خدا.

آدمی، آفریده ی روزِششم است.
و ششمین روز، با آنکه فرجامین روزِ آفرینش است
و آدمی، با آنکه فرجامین آفریده ی فرجامین روزِ آفرینش است،
نه خودبساست و نه بخودایستا.
و می بایست، هماره نگاهِ این آفریده ی فرجامین روزِ آفرینش،
به سوی روزِ آفریدگار، روزِ هفتم باشد.
آدمی، با نگاهِ به خداوند است که
به نابسا بودنِ خود پِی می برد.
آدمی، باید به سوی روز هفتم بنگرد
تا خداوند او را به سوی خود کشاند.
آدمی، در این نگاهِ به سوی روز هفتم است که
نزدیکی و دوری اش با خداوند آشکار می شود.
آدمی، می تواند بنا بر سرشتِ خود،
دهشِ خداوند را داشته باشد
وبه سوی خدا کشیده شود،
ولی هرگز با خدا همسان نمی شود.
آدمی هرگز یگانه نمی شود.
آفریدگار، به آدمی این نیکی را بخشیده بود
که در نزدیکیِ روزِ خدا باشد.
و خداوند، چون آدمی را در نزدیکی های روزِ خود آفریده بود،
سربسته به او هشدار داد
که زیستن در نزدیکیِ روزِ خدا،
هم هشیاری می خواهد
و هم پاییدنِ دهشِ خدا را.
زیستنِ فرمانِ خدا،
سراسر پاداش است،
و سرپیچی از آن،
پادافره ای سهماگین به دنبال دارد.
خداوند، آدمی را فرمان داد
از میوه درختی که نشانش می دهد، نخورد،
چراکه مرگ آور است.
آدمی، پاسخ نداد و سوگند یاد نکرد و نگفت
که هرگز از میوه ی آن درخت نخواهد خورد.
در پذیرشِ خواست و فراخوانِ خدا به آدمی، این نهفته بود که
تا آنجا که خواست خداپذیرفته شود،
هرآنچه که هست، رخِ راستینِ خود به آدمی خواهد نمود.
واگر آدمی بجز این انجامد،
رخِ راستینِ هرآنچه که هست،
درپسِ روبندِ فریب و نیرنگ،
پنهان خواهد ماند.

آدمی، در فردوس،
با اغوای شیطان،
در دامِ روی گردانی از روزِ هفتم، گرفتار آمد.
و روی به سوی نهستیِ پیش از آفرینش، بگرداند.
کنون، که آدمی از آن میوه ی رنجبخش و مرگ آور چشیده بود،
ترس و دلهره و شرم را می آزمود.
و خود را از دیده ی آفریدگار پنهان می داشت.
خداوند که در فردوس گام می زد پرسید:
آدمی کجایی؟
و پاسخِ آدمی،
دوری و نزدیکی اش به خداوند را نشانگر می بود.
آفریده، از آفریدگارِ خویش سرپیچیده
و دیگر سزاوارِ فردوس نبود.
اکنون، این رانده گشته از فردوس،
رنج و درد و دلهره و مرگ را، چونان رهتوشه ای،
با خود به هرکجا که می رود، می کِشد و می برد.
اکنون، که آدمی از روزِ هفتم و از آفریدگارِ خود روی بگرداند،
در رهی افکنده شد که تنها به مغاکِ نهستی می انجامد...
مگر آنکه آفریدگارِ بخشاینده،
دوباره از برای بازگشت،
راهنمایی براین آواره ی رهباخته فرستد...

و در آیین خواندیم و دیدیم که آفریدگار،
امید و چشم به راهِ رستگارنده ماندن را
از آفریده ی خود
نگرفت و نمی گیرد .

و من اکنون از هرکدامینِ از هم میهنانم
می پرسم:
تا کجا نزدیک ایم ما به این آیین؟
و تا به کجا دوریم ما ازاین آیین؟

خسرو یزدانی
یکشنبه ۲۱ اکتبر ۲۰۱۸ فرانسه
کانالِ فلسفیِ « تکانه »

@khosrowchannel