کانال فلسفی «تکانه» https://t.me/joinchat/AAAAAENEy7OlJWZFgWOtiA کانال فلسفی «تکانه» ۱۵:۴۴ ۱۳۹۸/۰۲/۰۱ «آیا؟». فلسفش، برگزیدنی و خردورانه وگره خورده به کام وخواهش نیست فلسفش، همانا پرتاب شدن بر شنهای روان است. تنها بر شنهای روان است که تهی بودن بینش خودباوری و خودکانونی رخ مینماید. تنها در دل فلسفیدن راستین است که در مییابیم که با هماوردی سهماگین رویاروییم،. هماوردی با نام چرایی رنج و شکنج و مرگ. بیگمان، فلسفش از آن هرکسی نیست،. سرنوشت رقم خوردهی برخی از آدمیان است،. داغی است خورده بر گردهی اندیشهی. برخی از غمخواران و شوریده دلان. ژرفای اندیشهی فیلسوف، اندیشناکی ودلهره و اندوه است. ... کانال فلسفی «تکانه» ۱۸:۳۳ ۱۳۹۸/۰۱/۲۵ در هر قطره اشکی که از دیدگانم میبارید چهر خدا بود که بامن میگفت: تو میگریی ولی گریه منم، تو درد مندی ولی درد منم، تو اندوهگینی ولی اندوه منم. تو را از فردوس راندم، ولی رانده منم. تو میگویی که تو را وانهادم، ولی تو بودی که با شیطان دمخور شدی، پس وانهاده منم. و مرا بگفت:. ای آدم، تو تنها نیستی، همه جا شیطان باتوست و آن که تنهاست منم. تو اکنون برای خود میگریی ولی من خود گریهام، خود اندوه و غمم از برای تو. تا اینجای کار، نه تو، نه من که شیطان است که پیروز است. تو میگویی میاندیشی و پس هستی. فریبت داده است ابلیس، منم اندیشه و هستی. ... کانال فلسفی «تکانه» ۱۸:۳۳ ۱۳۹۸/۰۱/۲۵ کانال فلسفی «تکانه» … کانال فلسفی «تکانه» ۱۷:۵۹ ۱۳۹۸/۰۱/۲۴ جان راستین سامان جمهوری رم را سنت آگوستین نیک دریافته است به هر کجا که این سامان سیاسی فرمان روا باشد خودبینی و خودپرستی در کانون مینشیند و هر آیین مینوی و هر نژادگی در فرمان روایی را به سوی مغاک نهستی میراند. در سامان جمهوری، تنها کهمنشیها دامن میگسترند و تن آسانی جای استواری در آیینها و باورهای والا را میگیرد. تودهها ارج مییابند و نژادگان به آنسوی فرمانروایی رانده میشوند. ناشایستگان بر اورنگ فرمان مینشینند و مردمان را و رفتارهای ارجمند را به تباهی میکشانند. سخن سنت آگوستین را با هم میخوانیم:. «فقط جمهوری برپا باشد و شکوفا شود و منابع آن افزایش یابد؛ از طریق کشورگشایی شکوهمند شود، بلکه بهتر است برای خود آرامش تأمین کند؛ سایر امور برای ما اهمیت ندارد. آنچه اهمیت دارد، این است که هرکس بتواند بر ثروت خود بیفزاید تا مخارج اسرافکاریهای روزانهی خودش را داشته باشد و اقویا ضعفا را برای اهداف خودشان خاضع کنند. بگذارید بینوایان برای لقمهای به بندگی ثروتمندان تن در دهند و تحت حمایت آنان از آسایشی ناچیز برخوردار شوند؛ بگذارید ثروتمندان با بینوایان که به آنان وابستهاند، بدرفتاری کنند تا غرورشان ارضا شود. بگذارید مردم نه تنها کسانی را که ا ... کانال فلسفی «تکانه» ۱۰:۱۸ ۱۳۹۸/۰۱/۲۴ «وه، ای انسان وال را ثنا بگو و خود را چون او بساز، تو نیز میان یخ گرم بمان تو نیز در این دنیای بزی بی آنکه از آن باشی. در استوا خنک باش و در قطب خونت را روان نگاهدار. ای انسان، همچون گنبد عظیم پطرس قدیس در رم و همچون وال بزرگ درهمهی فصلها، گرمای ویژهی خود داشته باش.». [هرمان ملویل، موبی دیک، صفحهی ۲۳۷، ترجمهی پرویز داریوش]. ————-//////////————————————————————-. «در برخی روانها عقابی هست که هم میتواند به سیاهترین گردنهها سقوط کند و هم میتواند بار دیگر اوج بگیرد و در زیر آفتاب از دیده نهان شود. و اگر هم جاودانه در آن گردنهها پرواز کند، گردنهها در کوهستانند و بدان گونه عقاب کوهستانی حتا در آن هنگام که پروازش پستی گرفته باز هم از همهی پرندگان دیگر که در جلگهاند بالاتر و برتر است، هرچند آن پرندگان اوج گرفته باشند.». [هرمان ملویل، موبی دیک، صفحهی ۳۱۸، ترجمهی پرویز داریوش]. —————/////////—————————————————————————————///////———. ... کانال فلسفی «تکانه» ۱۶:۲۱ ۱۳۹۸/۰۱/۲۲ بسیارانی نالان پشت درهای دوزخ میلولیدند،. دانته از ویرژیل میپرسد: کیستند اینان و اینجا پشت درهای دوزخ چه میکنند؟. ویرژیل پاسخش داد و بگفت که:. اینان در جهان خاکی نه نیکی کردند و نه بدی و در اندیشهی خود بوده و در خودخواهی زیستند. و نه خدا اینان را میخواهد و نه دوزخ. و در دنبالهی سخنش گفت:. اینان ارج و ارزش آن ندارند که درباره شان درنگ کنیم. تنها بنگر و بگذر!. دانته، دوزخ. کانال فلسفی «تکانه» …. ... کانال فلسفی «تکانه» ۲۱:۳۳ ۱۳۹۸/۰۱/۲۰ آرش کمانگیر. میان ایران و توران سالها جنگ و ستیز بود در نبردی که میان افراسیاب تورانی و منوچهر شاهنشاه ایران درگرفت، سپاه ایران در مازندران به تنگنا افتاد. عاقبت دو طرف به آشتی رضا دادند و برای آنکه مرز دو کشور روشن شود و ستیزه از میان برخیزد پذیرفتند تا از مازندران تیری بهجانب خاور پرتاب کنند، هر جا تیر فرود آمد همانجا مرز دو کشور باشد و هیچیک از دو کشور از آن فراتر نروند. تا در این گفتوگو بودند فرشتهی زمین، اسفندارمذ، پدیدار شد و فرمان داد تا تیر و کمان آوردند و آرش را حاضر کردند. آرش در میان ایرانیان بزرگترین کمان داران بود و به نیروی بیمانندش تیر را دورتر از همه پرتاب میکرد. فرشتهی زمین به آرش گفت تا کمان بردارد و تیری بهجانب خاور پرتاب کند. آرش دانست که پهنای کشور ایران به نیروی بازو و پرش تیر او وابسته است و باید توش و توان خود را در این راه بگذارد. پس برهنه شد و بدن خود را به شاهنشاه و سپاهیان نمود و گفت: «ببینید که من تندرستم و نقصی در تن ندارم، اما میدانم که چون تیر را از کمان رها کنم همهی نیرویم با تیر از تنم بیرون خواهد رفت و جانم فدای ایران خواهد شد.». آنگاه آرش تیر و کمان را برداشت و بر قلهی کوه دماوند برآمد و ... کانال فلسفی «تکانه» ۱۷:۲۲ ۱۳۹۸/۰۱/۲۰ فرمانده کاخ دسیسهها، سپاهیان ایران را تروریست خواند! این نه مردم، که نیروهای سپاهی هر کشوری هستند که پاسداران مرزهای آن سرزمین میباشند و باز این همان نیروهای جنگاور هر کشوری هستند که برابر دشمنان میهن، در هرکجا که باشند به میدان نبرد میروند. امریکا با این کار زشت و گجستهی خود، هشتاد میلیون ایرانی را به تروریزم متهم کرده و کشور ایران را تهدید به جنگ کرده است. هر ایرانی اگر در برابر این انگی که به نیروهای رزمی ایران زده شده نایستد بیگمان میهن فروش است و باید او را همراه و همرکاب امریکا و اسرائیل و عربستان بشمار آورد. امریکا با این کارش از هر مرزی گذر کرده و باید بهایش را بپردازد. امریکا با ۸۰ میلیون ایرانی روبارو خواهد شد و در خواهد یافت که این تکنولوژی نیست که حرف آخر را میزند. امریکا بداند که ایرانیان برای پاسداری از ایران خواهند جنگید و سربازان امریکایی از برای پول. امریکا گامی دیگر به سوی جنگ با ایران برداشته و آبرو و نژادگی و استواری ایرانیان را نشانه رفته است. دیگر نمیتوان میان دو صندلی نشست. یا با ترامپ و ادلسون یا با ایران و در کنار نیروهای رزمی ایران. ... کانال فلسفی «تکانه» ۱۷:۲۲ ۱۳۹۸/۰۱/۲۰ ⬆️⬆️⬆️ این سرزمین، بیگانه پرستی و بیگانه پرستان را هماره در خود آرام آرام ذوب کرده و هم ریخت خود ساخته و هماره نیز همان خواهد کرد. این دیار کهن از همان آغاز، با نژادگی آغازیده و زیناوند بینشی است که در روبارویی با دیگر بینشها دادورزانه رفتار کرده است. آنچه نزد دیگران ارجمند یافته آموخته و هرآنچه خود داشته را به دیگران پیشکش کرده است. این رفتار از دیرباز در ما بوده و هنوز زنده است. لیک از ما میخواهند آنی نباشیم که هستیم. امروز بر نیروهای رزمی میهن ما زشتترین برچسبها را زدند. نمیشود ایرانی بود و در برابر این دسیسهها خاموش بود. خویشکاری هر ایرانی است که بخود آید و در برابر این بیداد به روشنی اعلام کند کجا ایستاده است و چه میاندیشد و چرایی آنچه میاندیشد را نیز بیان کند. امریکا با بیشماران دسیسه، ایران و ایرانی را تهدید میکند. ... کانال فلسفی «تکانه» ۰۰:۳۶ ۱۳۹۸/۰۱/۱۶ دلت را شاد میخواهم رفیقم. غمت بر باد میخواهم رفیقم. اگر ناشاد باشی در غمام من تو را دلشاد میخواهم رفیقم. کانال فلسفی «تکانه» …. کانال فلسفی «تکانه» ۰۰:۳۴ ۱۳۹۸/۰۱/۱۶ بیندیشیم در بارهی به گمان افتادن [تردید کردن] در این دو داستان، که چه جانگدازه هایی به بار میآورد. و نیز بیندیشیم که به گمان نیفتادن آیا برای آدمی شدنی است؟. ———————————————///////////////////////////////////////. گویندزمانی که هیچ نبود، نه آسمان، نه زمین و نه موجودات دیگری که در آسمان و زمین میزیند،. کسی بود «زروان» نام که او را به «بخت» یا «فر» گزارش میکنند. برای یک هزار سال زروان یزشنها. کرده بود که فرزندی برای او زاده شود که ارمزد نام خواهد داشت و آسمان را خواهد آفرید و نیز زمین را و هر چه در اوست. او پس از آن که هزار سال این چنین قربانی کرده بود در گمان افتاد و گفت: نتیجهی این یزشن که من میبرم چه خواهد بود، آیا صاحب پسری به نام ارمزد خواهم شد یا این همه یاوه است؟. زمانی که او چنین اندیشه میکرد ارمزد و اهرمن در رحم مادرشان نطفه بستند. ... کانال فلسفی «تکانه» ۰۰:۳۴ ۱۳۹۸/۰۱/۱۶ رستم به فرمان سیمرغ کار کرد و در روز چهلم کمی پیش از سرآمدن موعد به رودخانه اس رسید و دید که در کنار رود مردی نشسته و چرمی سیاه رن رستم خواست او را از این کار پرسید. مرد به رستم گفت که میخواهد آن چرم را چندان بشوید تا سفید گردد. رستم به او گفت: «به راستی که تو دیوانهای! چگونه ممکن است چرمی را که رنگ ذاتی آن سیاه است به شستن سفید کرد؟» مرد به او پاسخ داد: «آیا تو نیز دیوانه نیستی که گمان میکنی با حمل مردهای میتوان او را دوباره زنده کرد؟» رستم از این سخن سخت شرمنده شد و تابوت را از سر خود بر زمین گذاشت و درش را گشود. در این زمان سرهاب که در تابوت زنده بود به او گفت: «پدر! تازه اکنون مرا کشتی» و سپس برای همیشه چشم فرو بست. رستم از این واقعه به خشم آمد و خواست مرد را که سبب مرگ فرزندش شده بود بکشد، ولی آن مرد ناپدید گشته بود … «یکی داستان است پرآب چشم» (گل رنجهای کهن، خالقی مطلق) رویههای ۸۵-۸۴. کانال فلسفی «تکانه» …. ... کانال فلسفی «تکانه» ۲۲:۲۸ ۱۳۹۸/۰۱/۱۵ پوریم: جشن ایرانی کشان. جشن بزرگ یهودیان. برچه استوار است این جشن؟ بر داستانی سراسر دروغ و پر از فریب. داستانی که آرزوی دیرینهی یهودیان است. داستان سرهای بریدهی ایرانیان،. و جشن و پایکوبی بر رود خونی که از ایرانیان ریختهاند. آری! این است جشن بزرگ ایرانی کشان. کانال فلسفی «تکانه» ۱۷:۴۲ ۱۳۹۸/۰۱/۱۵ پس رفت تا با یهوه رایزنی کند، و یهوه او را گفت: «دو ملت در بطن تو است، دو قوم برآمده از تو از یکدیگر جدا خواهند شد، قومی بر قوم دی فرزند نخست برون گشت: سرخ فام وسراپا چون ردایی پشمین بود؛ او را عیسو نامیدند. سپس برادرش برون گشت و دست وی پاشنهی عیسو را گرفته بود؛ او را یعقوب نامیدند. اسحاق هنگام ولادت ایشان شصت سال داشت. پسرها بالیدند: عیسو صیادی ماهر گشت که صحرا را زیر پا میگذاشت و یعقوب مردی دل آسوده و خیمه نشین شد. اسحاق عیسو را دوستتر میداشت، زیرا گوشت شکار باب میل او بود، لیک رفقه یعقوب را دوستتر میداشت. یک بار، یعقوب آشی مهیا ساخت و عیسو از پای افتاده از صحرا بازآمد. عیسو یعقوب را گفت: «رخصت ده این سرخ فام را بخورم، این سرخ فام را؛ از پای افتادهام.» از این روی او را ادوم نامیدند. - یعقوب گفت: «ابتدا حق نخست زادگی خویش برمن بفروش.» عیسو پاسخ گفت: «اینک خواهم مرد، حق نخست زادگی به چه کارم خواهد آمد؟» یعقوب ادامه داد: «نخست از برایم سوگند یاد کن»؛ بهر او سوگند یاد کرد و حق نخست زادگی خود بر یعقوب بفروخت. آنگاه یعقوب او را نان و آش عدس داد، خورد و نوشید و برخاست و رفت. ... کانال فلسفی «تکانه» ۱۷:۴۲ ۱۳۹۸/۰۱/۱۵ و نانی را که مهیا ساخته بود، در دستان پسرش یعقوب نهاد نزد پدر خود رفت و گفت: «پدرم!» پاسخ گفت: «لبیک، کیستی پسرم؟» یعقوب پدر خویش را گفت: «عیسو هستم، نخست زادهات، آن کردم که مرا امر کردی. تمنا دارم برخیزی و بنشینی و از صید من تناول کنی، از آن روی که جانت مرا برکت دهد.» اسحاق یعقوب را گفت: «چه زود یافتی، پسرم.» پاسخ گفت: «چون یهوه خدای تو بر من عنایت کرد.» اسحاق یعقوب را گفت: «پس نزدیک آی که بر تو دست سایم، پسرم، تا بدانم پسرم عیسو هستی یا نه.» یعقوب به پدر خود اسحاق نزدیک شد که دست بر او سایید و گفت: «آوا آوای یعقوب است، لیک دستان دستان عیسو است!» او را بازنشناخت، چه دستان او چون دستان برادرش عیسو پر موی بود، و او را برکت داد. گفت: «تو همان پسرم عیسو هستی؟» و آن دیگری پاسخ گفت: «آری.» اسحاق ادامه داد: «از برایم طعام بگذار تا از صید پسرم تناول کنم، از آن روی که جانم ترا برکت دهد.» از برایش طعام گذاشت و او تناول کرد، بهر وی شراب آورد و او نوشید. پدرش اسحاق وی را گفت: «نزدیک آی و مرا ببوس، پسرم!» نزدیک آمد و پدر خویش را بوسه زد که رایحهٔ جامه هایش را بویید. او را چنین برکت داد: «آری، رایحهٔ پسرم چون رایحهٔ صحرایی بارور است که یهوه آن را برک ... کانال فلسفی «تکانه» ۱۷:۴۲ ۱۳۹۸/۰۱/۱۵ بیایید در این دو داستان باریک شویم: یکی، آیین ایرانی و آن دیگری، آیین یهودی همانندیها را در این دو داستان در نگر آریم و نیز به آموزههای همستار و بنیادینشان بیندیشیم …گویند زمانی که هیچ نبود، نه آسمان، نه زمین و نه موجودات دیگری که در آسمان و زمین میزیند، کسی بود «زروان» نام که او را به «بخت» یا «فر» گزارش میکنند. برای یک هزار سال زروان یزشنها کرده بود که فرزندی برای او زاده شود که ارمزد نام خواهد داشت و آسمان را خواهد آفرید و نیز زمین را و هر چه در اوست. او پس از آن که هزار سال این چنین قربانی کرده بود در گمان افتاد و گفت: نتیجهی این یزشن که من میبرم چه خواهد بود، آیا صاحب پسری به نام ارمزد خواهم شد یا این همه یاوه است؟ زمانی که او چنین اندیشه میکرد ارمزد و اهرمن در رحم مادرشان نطفه بستند. ارمزد به پاداش قربانی هایی که کرده بود واهرمن به سبب گمان و شکی که ذکر شد. پس زروان که از این ماجرا آگاه شده بود گفت: دو پسر در رحم مادرشانند از این هر دو هر کدام که به شتاب سوی من آید او را شاه خواهم کرد. ارمزد از نقشهی پدر آگاه گشته آن را بر اهرمن فاش کرد و گفت: پدرمان زروان رایش این است که هریک از ما دو که به شتاب سوی او رود او را شاه خواهد کرد. اهرمن چون این راز ... کانال فلسفی «تکانه» ۲۲:۵۱ ۱۳۹۸/۰۱/۰۸ بر زورقی نشستهایم،. باد سرنوشت بهسوی کرانهای ما را میبرد که باید ببرد در این میان، هر از گاهی باد نیرنگ، دیگر نمیوزد. آنگاه ما زورقنشینان، با همهی توان، پارو میزنیم. و در این پنداریم که بهسوی کرانهای خود خواسته روانایم. دریغا! تنها در پایان راه، آنگاه که به گل نشستیم، در خواهیم یافت. از برای رسیدن به کرانهی دهشتبار سرنوشت است. که با شتاب پارو زدهایم.!. کانال فلسفی «تکانه» …. ... کانال فلسفی «تکانه» ۱۵:۴۶ ۱۳۹۸/۰۱/۰۴ آن هنگام که در اندرون نیایشگاهی هستیم،. شگفت زده در خود میگوییم: به این میماند که در دل اندیشهی خدایی. پرسه میزنیم!. و آن هنگام که از پلههای سازهای. چون برج ایفل بالا میرویم،. در خود میگوییم:. دریغا!. که میان آهن پارههای چرک اندیشی و. خودستایانهی آدمی گرفتار آمدهایم!. دریغا!. ... کانال فلسفی «تکانه» ۱۵:۴۶ ۱۳۹۸/۰۱/۰۴ «زاده از زهدان ایمان».. خدای موسا. بههمان سان، از سنگی که هیچ در خود ندارد. آب برون میکشد،. بههمان سان،. از زهدان پیر و نازای سارا. اسحاق را میزایاند. اسحاق هنوز پسر ابراهیم نگشته است. در آن سه روز. سهماگین و دهشتبار خاموشی خدا. و تنهایی ابراهیم،. ... کانال فلسفی «تکانه» ۱۵:۴۵ ۱۳۹۸/۰۱/۰۴ جهان را چنین است ساز و نهاد. که جز مرگ را کس ز مادر نزاد به پس سالها آزمون و کنکاش و پژوهش میبینیم که چیزی دگر از آنچه که میپنداشتیم رخ میدهد، و بدانیم که این آزمون و دانش نیست که به این سو وآن سو میکشاندمان. آیا آدمی را چیزی بیش از بازیچهای گرفتارآمده در دستان «سرنوشت» میتوان به شمار آورد؟. در چند جمله میتوان آورد هر آنچه در درازنای زندگانی در ژرفنای دهشتبار جان آدمی در گشت و گذار است. در این جهان پرفریب که همگان میپندارند که آزادند هستی بگونهای دیگر خود را به رخ میکشد. جهان به کامهی خود با ما سخن میگوید که:.۱-آدمی آزاد نیست.۲-آدمی برنمی گزیند.۳-آدمی پاسخگوی هیچ چیزی نیست.۴-آدمی سزاوار آنچه برسرش میآید نیست. این چارگانه آنی است که سالهای درازی است که ژرفای بینش مرا ریخت داده است. سرنوشت آنی نیست که خدایان رقمش زنند. خدایان خود در بند و زنجیر سرنوشت گرفتارند. سرنوشت را نمیتوان تعریف کرد. ... ‹ 1 2 3 4 ›
کانال فلسفی «تکانه» ۱۵:۴۴ ۱۳۹۸/۰۲/۰۱ «آیا؟». فلسفش، برگزیدنی و خردورانه وگره خورده به کام وخواهش نیست فلسفش، همانا پرتاب شدن بر شنهای روان است. تنها بر شنهای روان است که تهی بودن بینش خودباوری و خودکانونی رخ مینماید. تنها در دل فلسفیدن راستین است که در مییابیم که با هماوردی سهماگین رویاروییم،. هماوردی با نام چرایی رنج و شکنج و مرگ. بیگمان، فلسفش از آن هرکسی نیست،. سرنوشت رقم خوردهی برخی از آدمیان است،. داغی است خورده بر گردهی اندیشهی. برخی از غمخواران و شوریده دلان. ژرفای اندیشهی فیلسوف، اندیشناکی ودلهره و اندوه است. ...
کانال فلسفی «تکانه» ۱۸:۳۳ ۱۳۹۸/۰۱/۲۵ در هر قطره اشکی که از دیدگانم میبارید چهر خدا بود که بامن میگفت: تو میگریی ولی گریه منم، تو درد مندی ولی درد منم، تو اندوهگینی ولی اندوه منم. تو را از فردوس راندم، ولی رانده منم. تو میگویی که تو را وانهادم، ولی تو بودی که با شیطان دمخور شدی، پس وانهاده منم. و مرا بگفت:. ای آدم، تو تنها نیستی، همه جا شیطان باتوست و آن که تنهاست منم. تو اکنون برای خود میگریی ولی من خود گریهام، خود اندوه و غمم از برای تو. تا اینجای کار، نه تو، نه من که شیطان است که پیروز است. تو میگویی میاندیشی و پس هستی. فریبت داده است ابلیس، منم اندیشه و هستی. ...
کانال فلسفی «تکانه» ۱۷:۵۹ ۱۳۹۸/۰۱/۲۴ جان راستین سامان جمهوری رم را سنت آگوستین نیک دریافته است به هر کجا که این سامان سیاسی فرمان روا باشد خودبینی و خودپرستی در کانون مینشیند و هر آیین مینوی و هر نژادگی در فرمان روایی را به سوی مغاک نهستی میراند. در سامان جمهوری، تنها کهمنشیها دامن میگسترند و تن آسانی جای استواری در آیینها و باورهای والا را میگیرد. تودهها ارج مییابند و نژادگان به آنسوی فرمانروایی رانده میشوند. ناشایستگان بر اورنگ فرمان مینشینند و مردمان را و رفتارهای ارجمند را به تباهی میکشانند. سخن سنت آگوستین را با هم میخوانیم:. «فقط جمهوری برپا باشد و شکوفا شود و منابع آن افزایش یابد؛ از طریق کشورگشایی شکوهمند شود، بلکه بهتر است برای خود آرامش تأمین کند؛ سایر امور برای ما اهمیت ندارد. آنچه اهمیت دارد، این است که هرکس بتواند بر ثروت خود بیفزاید تا مخارج اسرافکاریهای روزانهی خودش را داشته باشد و اقویا ضعفا را برای اهداف خودشان خاضع کنند. بگذارید بینوایان برای لقمهای به بندگی ثروتمندان تن در دهند و تحت حمایت آنان از آسایشی ناچیز برخوردار شوند؛ بگذارید ثروتمندان با بینوایان که به آنان وابستهاند، بدرفتاری کنند تا غرورشان ارضا شود. بگذارید مردم نه تنها کسانی را که ا ...
کانال فلسفی «تکانه» ۱۰:۱۸ ۱۳۹۸/۰۱/۲۴ «وه، ای انسان وال را ثنا بگو و خود را چون او بساز، تو نیز میان یخ گرم بمان تو نیز در این دنیای بزی بی آنکه از آن باشی. در استوا خنک باش و در قطب خونت را روان نگاهدار. ای انسان، همچون گنبد عظیم پطرس قدیس در رم و همچون وال بزرگ درهمهی فصلها، گرمای ویژهی خود داشته باش.». [هرمان ملویل، موبی دیک، صفحهی ۲۳۷، ترجمهی پرویز داریوش]. ————-//////////————————————————————-. «در برخی روانها عقابی هست که هم میتواند به سیاهترین گردنهها سقوط کند و هم میتواند بار دیگر اوج بگیرد و در زیر آفتاب از دیده نهان شود. و اگر هم جاودانه در آن گردنهها پرواز کند، گردنهها در کوهستانند و بدان گونه عقاب کوهستانی حتا در آن هنگام که پروازش پستی گرفته باز هم از همهی پرندگان دیگر که در جلگهاند بالاتر و برتر است، هرچند آن پرندگان اوج گرفته باشند.». [هرمان ملویل، موبی دیک، صفحهی ۳۱۸، ترجمهی پرویز داریوش]. —————/////////—————————————————————————————///////———. ...
کانال فلسفی «تکانه» ۱۶:۲۱ ۱۳۹۸/۰۱/۲۲ بسیارانی نالان پشت درهای دوزخ میلولیدند،. دانته از ویرژیل میپرسد: کیستند اینان و اینجا پشت درهای دوزخ چه میکنند؟. ویرژیل پاسخش داد و بگفت که:. اینان در جهان خاکی نه نیکی کردند و نه بدی و در اندیشهی خود بوده و در خودخواهی زیستند. و نه خدا اینان را میخواهد و نه دوزخ. و در دنبالهی سخنش گفت:. اینان ارج و ارزش آن ندارند که درباره شان درنگ کنیم. تنها بنگر و بگذر!. دانته، دوزخ. کانال فلسفی «تکانه» …. ...
کانال فلسفی «تکانه» ۲۱:۳۳ ۱۳۹۸/۰۱/۲۰ آرش کمانگیر. میان ایران و توران سالها جنگ و ستیز بود در نبردی که میان افراسیاب تورانی و منوچهر شاهنشاه ایران درگرفت، سپاه ایران در مازندران به تنگنا افتاد. عاقبت دو طرف به آشتی رضا دادند و برای آنکه مرز دو کشور روشن شود و ستیزه از میان برخیزد پذیرفتند تا از مازندران تیری بهجانب خاور پرتاب کنند، هر جا تیر فرود آمد همانجا مرز دو کشور باشد و هیچیک از دو کشور از آن فراتر نروند. تا در این گفتوگو بودند فرشتهی زمین، اسفندارمذ، پدیدار شد و فرمان داد تا تیر و کمان آوردند و آرش را حاضر کردند. آرش در میان ایرانیان بزرگترین کمان داران بود و به نیروی بیمانندش تیر را دورتر از همه پرتاب میکرد. فرشتهی زمین به آرش گفت تا کمان بردارد و تیری بهجانب خاور پرتاب کند. آرش دانست که پهنای کشور ایران به نیروی بازو و پرش تیر او وابسته است و باید توش و توان خود را در این راه بگذارد. پس برهنه شد و بدن خود را به شاهنشاه و سپاهیان نمود و گفت: «ببینید که من تندرستم و نقصی در تن ندارم، اما میدانم که چون تیر را از کمان رها کنم همهی نیرویم با تیر از تنم بیرون خواهد رفت و جانم فدای ایران خواهد شد.». آنگاه آرش تیر و کمان را برداشت و بر قلهی کوه دماوند برآمد و ...
کانال فلسفی «تکانه» ۱۷:۲۲ ۱۳۹۸/۰۱/۲۰ فرمانده کاخ دسیسهها، سپاهیان ایران را تروریست خواند! این نه مردم، که نیروهای سپاهی هر کشوری هستند که پاسداران مرزهای آن سرزمین میباشند و باز این همان نیروهای جنگاور هر کشوری هستند که برابر دشمنان میهن، در هرکجا که باشند به میدان نبرد میروند. امریکا با این کار زشت و گجستهی خود، هشتاد میلیون ایرانی را به تروریزم متهم کرده و کشور ایران را تهدید به جنگ کرده است. هر ایرانی اگر در برابر این انگی که به نیروهای رزمی ایران زده شده نایستد بیگمان میهن فروش است و باید او را همراه و همرکاب امریکا و اسرائیل و عربستان بشمار آورد. امریکا با این کارش از هر مرزی گذر کرده و باید بهایش را بپردازد. امریکا با ۸۰ میلیون ایرانی روبارو خواهد شد و در خواهد یافت که این تکنولوژی نیست که حرف آخر را میزند. امریکا بداند که ایرانیان برای پاسداری از ایران خواهند جنگید و سربازان امریکایی از برای پول. امریکا گامی دیگر به سوی جنگ با ایران برداشته و آبرو و نژادگی و استواری ایرانیان را نشانه رفته است. دیگر نمیتوان میان دو صندلی نشست. یا با ترامپ و ادلسون یا با ایران و در کنار نیروهای رزمی ایران. ...
کانال فلسفی «تکانه» ۱۷:۲۲ ۱۳۹۸/۰۱/۲۰ ⬆️⬆️⬆️ این سرزمین، بیگانه پرستی و بیگانه پرستان را هماره در خود آرام آرام ذوب کرده و هم ریخت خود ساخته و هماره نیز همان خواهد کرد. این دیار کهن از همان آغاز، با نژادگی آغازیده و زیناوند بینشی است که در روبارویی با دیگر بینشها دادورزانه رفتار کرده است. آنچه نزد دیگران ارجمند یافته آموخته و هرآنچه خود داشته را به دیگران پیشکش کرده است. این رفتار از دیرباز در ما بوده و هنوز زنده است. لیک از ما میخواهند آنی نباشیم که هستیم. امروز بر نیروهای رزمی میهن ما زشتترین برچسبها را زدند. نمیشود ایرانی بود و در برابر این دسیسهها خاموش بود. خویشکاری هر ایرانی است که بخود آید و در برابر این بیداد به روشنی اعلام کند کجا ایستاده است و چه میاندیشد و چرایی آنچه میاندیشد را نیز بیان کند. امریکا با بیشماران دسیسه، ایران و ایرانی را تهدید میکند. ...
کانال فلسفی «تکانه» ۰۰:۳۶ ۱۳۹۸/۰۱/۱۶ دلت را شاد میخواهم رفیقم. غمت بر باد میخواهم رفیقم. اگر ناشاد باشی در غمام من تو را دلشاد میخواهم رفیقم. کانال فلسفی «تکانه» ….
کانال فلسفی «تکانه» ۰۰:۳۴ ۱۳۹۸/۰۱/۱۶ بیندیشیم در بارهی به گمان افتادن [تردید کردن] در این دو داستان، که چه جانگدازه هایی به بار میآورد. و نیز بیندیشیم که به گمان نیفتادن آیا برای آدمی شدنی است؟. ———————————————///////////////////////////////////////. گویندزمانی که هیچ نبود، نه آسمان، نه زمین و نه موجودات دیگری که در آسمان و زمین میزیند،. کسی بود «زروان» نام که او را به «بخت» یا «فر» گزارش میکنند. برای یک هزار سال زروان یزشنها. کرده بود که فرزندی برای او زاده شود که ارمزد نام خواهد داشت و آسمان را خواهد آفرید و نیز زمین را و هر چه در اوست. او پس از آن که هزار سال این چنین قربانی کرده بود در گمان افتاد و گفت: نتیجهی این یزشن که من میبرم چه خواهد بود، آیا صاحب پسری به نام ارمزد خواهم شد یا این همه یاوه است؟. زمانی که او چنین اندیشه میکرد ارمزد و اهرمن در رحم مادرشان نطفه بستند. ...
کانال فلسفی «تکانه» ۰۰:۳۴ ۱۳۹۸/۰۱/۱۶ رستم به فرمان سیمرغ کار کرد و در روز چهلم کمی پیش از سرآمدن موعد به رودخانه اس رسید و دید که در کنار رود مردی نشسته و چرمی سیاه رن رستم خواست او را از این کار پرسید. مرد به رستم گفت که میخواهد آن چرم را چندان بشوید تا سفید گردد. رستم به او گفت: «به راستی که تو دیوانهای! چگونه ممکن است چرمی را که رنگ ذاتی آن سیاه است به شستن سفید کرد؟» مرد به او پاسخ داد: «آیا تو نیز دیوانه نیستی که گمان میکنی با حمل مردهای میتوان او را دوباره زنده کرد؟» رستم از این سخن سخت شرمنده شد و تابوت را از سر خود بر زمین گذاشت و درش را گشود. در این زمان سرهاب که در تابوت زنده بود به او گفت: «پدر! تازه اکنون مرا کشتی» و سپس برای همیشه چشم فرو بست. رستم از این واقعه به خشم آمد و خواست مرد را که سبب مرگ فرزندش شده بود بکشد، ولی آن مرد ناپدید گشته بود … «یکی داستان است پرآب چشم» (گل رنجهای کهن، خالقی مطلق) رویههای ۸۵-۸۴. کانال فلسفی «تکانه» …. ...
کانال فلسفی «تکانه» ۲۲:۲۸ ۱۳۹۸/۰۱/۱۵ پوریم: جشن ایرانی کشان. جشن بزرگ یهودیان. برچه استوار است این جشن؟ بر داستانی سراسر دروغ و پر از فریب. داستانی که آرزوی دیرینهی یهودیان است. داستان سرهای بریدهی ایرانیان،. و جشن و پایکوبی بر رود خونی که از ایرانیان ریختهاند. آری! این است جشن بزرگ ایرانی کشان.
کانال فلسفی «تکانه» ۱۷:۴۲ ۱۳۹۸/۰۱/۱۵ پس رفت تا با یهوه رایزنی کند، و یهوه او را گفت: «دو ملت در بطن تو است، دو قوم برآمده از تو از یکدیگر جدا خواهند شد، قومی بر قوم دی فرزند نخست برون گشت: سرخ فام وسراپا چون ردایی پشمین بود؛ او را عیسو نامیدند. سپس برادرش برون گشت و دست وی پاشنهی عیسو را گرفته بود؛ او را یعقوب نامیدند. اسحاق هنگام ولادت ایشان شصت سال داشت. پسرها بالیدند: عیسو صیادی ماهر گشت که صحرا را زیر پا میگذاشت و یعقوب مردی دل آسوده و خیمه نشین شد. اسحاق عیسو را دوستتر میداشت، زیرا گوشت شکار باب میل او بود، لیک رفقه یعقوب را دوستتر میداشت. یک بار، یعقوب آشی مهیا ساخت و عیسو از پای افتاده از صحرا بازآمد. عیسو یعقوب را گفت: «رخصت ده این سرخ فام را بخورم، این سرخ فام را؛ از پای افتادهام.» از این روی او را ادوم نامیدند. - یعقوب گفت: «ابتدا حق نخست زادگی خویش برمن بفروش.» عیسو پاسخ گفت: «اینک خواهم مرد، حق نخست زادگی به چه کارم خواهد آمد؟» یعقوب ادامه داد: «نخست از برایم سوگند یاد کن»؛ بهر او سوگند یاد کرد و حق نخست زادگی خود بر یعقوب بفروخت. آنگاه یعقوب او را نان و آش عدس داد، خورد و نوشید و برخاست و رفت. ...
کانال فلسفی «تکانه» ۱۷:۴۲ ۱۳۹۸/۰۱/۱۵ و نانی را که مهیا ساخته بود، در دستان پسرش یعقوب نهاد نزد پدر خود رفت و گفت: «پدرم!» پاسخ گفت: «لبیک، کیستی پسرم؟» یعقوب پدر خویش را گفت: «عیسو هستم، نخست زادهات، آن کردم که مرا امر کردی. تمنا دارم برخیزی و بنشینی و از صید من تناول کنی، از آن روی که جانت مرا برکت دهد.» اسحاق یعقوب را گفت: «چه زود یافتی، پسرم.» پاسخ گفت: «چون یهوه خدای تو بر من عنایت کرد.» اسحاق یعقوب را گفت: «پس نزدیک آی که بر تو دست سایم، پسرم، تا بدانم پسرم عیسو هستی یا نه.» یعقوب به پدر خود اسحاق نزدیک شد که دست بر او سایید و گفت: «آوا آوای یعقوب است، لیک دستان دستان عیسو است!» او را بازنشناخت، چه دستان او چون دستان برادرش عیسو پر موی بود، و او را برکت داد. گفت: «تو همان پسرم عیسو هستی؟» و آن دیگری پاسخ گفت: «آری.» اسحاق ادامه داد: «از برایم طعام بگذار تا از صید پسرم تناول کنم، از آن روی که جانم ترا برکت دهد.» از برایش طعام گذاشت و او تناول کرد، بهر وی شراب آورد و او نوشید. پدرش اسحاق وی را گفت: «نزدیک آی و مرا ببوس، پسرم!» نزدیک آمد و پدر خویش را بوسه زد که رایحهٔ جامه هایش را بویید. او را چنین برکت داد: «آری، رایحهٔ پسرم چون رایحهٔ صحرایی بارور است که یهوه آن را برک ...
کانال فلسفی «تکانه» ۱۷:۴۲ ۱۳۹۸/۰۱/۱۵ بیایید در این دو داستان باریک شویم: یکی، آیین ایرانی و آن دیگری، آیین یهودی همانندیها را در این دو داستان در نگر آریم و نیز به آموزههای همستار و بنیادینشان بیندیشیم …گویند زمانی که هیچ نبود، نه آسمان، نه زمین و نه موجودات دیگری که در آسمان و زمین میزیند، کسی بود «زروان» نام که او را به «بخت» یا «فر» گزارش میکنند. برای یک هزار سال زروان یزشنها کرده بود که فرزندی برای او زاده شود که ارمزد نام خواهد داشت و آسمان را خواهد آفرید و نیز زمین را و هر چه در اوست. او پس از آن که هزار سال این چنین قربانی کرده بود در گمان افتاد و گفت: نتیجهی این یزشن که من میبرم چه خواهد بود، آیا صاحب پسری به نام ارمزد خواهم شد یا این همه یاوه است؟ زمانی که او چنین اندیشه میکرد ارمزد و اهرمن در رحم مادرشان نطفه بستند. ارمزد به پاداش قربانی هایی که کرده بود واهرمن به سبب گمان و شکی که ذکر شد. پس زروان که از این ماجرا آگاه شده بود گفت: دو پسر در رحم مادرشانند از این هر دو هر کدام که به شتاب سوی من آید او را شاه خواهم کرد. ارمزد از نقشهی پدر آگاه گشته آن را بر اهرمن فاش کرد و گفت: پدرمان زروان رایش این است که هریک از ما دو که به شتاب سوی او رود او را شاه خواهد کرد. اهرمن چون این راز ...
کانال فلسفی «تکانه» ۲۲:۵۱ ۱۳۹۸/۰۱/۰۸ بر زورقی نشستهایم،. باد سرنوشت بهسوی کرانهای ما را میبرد که باید ببرد در این میان، هر از گاهی باد نیرنگ، دیگر نمیوزد. آنگاه ما زورقنشینان، با همهی توان، پارو میزنیم. و در این پنداریم که بهسوی کرانهای خود خواسته روانایم. دریغا! تنها در پایان راه، آنگاه که به گل نشستیم، در خواهیم یافت. از برای رسیدن به کرانهی دهشتبار سرنوشت است. که با شتاب پارو زدهایم.!. کانال فلسفی «تکانه» …. ...
کانال فلسفی «تکانه» ۱۵:۴۶ ۱۳۹۸/۰۱/۰۴ آن هنگام که در اندرون نیایشگاهی هستیم،. شگفت زده در خود میگوییم: به این میماند که در دل اندیشهی خدایی. پرسه میزنیم!. و آن هنگام که از پلههای سازهای. چون برج ایفل بالا میرویم،. در خود میگوییم:. دریغا!. که میان آهن پارههای چرک اندیشی و. خودستایانهی آدمی گرفتار آمدهایم!. دریغا!. ...
کانال فلسفی «تکانه» ۱۵:۴۶ ۱۳۹۸/۰۱/۰۴ «زاده از زهدان ایمان».. خدای موسا. بههمان سان، از سنگی که هیچ در خود ندارد. آب برون میکشد،. بههمان سان،. از زهدان پیر و نازای سارا. اسحاق را میزایاند. اسحاق هنوز پسر ابراهیم نگشته است. در آن سه روز. سهماگین و دهشتبار خاموشی خدا. و تنهایی ابراهیم،. ...
کانال فلسفی «تکانه» ۱۵:۴۵ ۱۳۹۸/۰۱/۰۴ جهان را چنین است ساز و نهاد. که جز مرگ را کس ز مادر نزاد به پس سالها آزمون و کنکاش و پژوهش میبینیم که چیزی دگر از آنچه که میپنداشتیم رخ میدهد، و بدانیم که این آزمون و دانش نیست که به این سو وآن سو میکشاندمان. آیا آدمی را چیزی بیش از بازیچهای گرفتارآمده در دستان «سرنوشت» میتوان به شمار آورد؟. در چند جمله میتوان آورد هر آنچه در درازنای زندگانی در ژرفنای دهشتبار جان آدمی در گشت و گذار است. در این جهان پرفریب که همگان میپندارند که آزادند هستی بگونهای دیگر خود را به رخ میکشد. جهان به کامهی خود با ما سخن میگوید که:.۱-آدمی آزاد نیست.۲-آدمی برنمی گزیند.۳-آدمی پاسخگوی هیچ چیزی نیست.۴-آدمی سزاوار آنچه برسرش میآید نیست. این چارگانه آنی است که سالهای درازی است که ژرفای بینش مرا ریخت داده است. سرنوشت آنی نیست که خدایان رقمش زنند. خدایان خود در بند و زنجیر سرنوشت گرفتارند. سرنوشت را نمیتوان تعریف کرد. ...