«جنس ناب؛». ✍ حسام محمدی …زن موجود عجیبیست، قلم توان نوشتنش را ندارد،

"جنسِ ناب؛"
✍ حسام محمدی


زن موجود عجیبیست، قلم توان نوشتنش را ندارد،
شاید تنها در زبان شعر می توان رقص اندامش را گنجاند...
یا همچون نیچه باید شلاق بدست به سراغش بروی و از حقیقت درونش بخوانی...
یا به گفته وولف اتاقی به او میدهی تا بلکه خود از خود بنویسد...چون هیچکس او را نمی فهمد جز خودش...
زن دنیای تو در تویی دارد، معمایی حل نشده که باتلر از هستی او واهمه داشت و وجودش را به چالش می کشید...
شاید دوبوار راست می گفت که این دنیا زندان بزرگی بود که بر سر زنان آوار شد تا پیچیدگی هایش در زیر خروارها خشونت کتمان شده و از آن جسمی ساده لوح باقی بماند...
زن را نه می توان نوشت، نه می توان تصویر کرد...قلم که بر کاغذ بگذاری خون از آن جاری می شود...
این همان کاریست که کالو با زن می کند، در نقاشی های او زنانگی، خون و اشک تنها سه ضلع یک مثلث اند، زنی که خیره در چشمان بیننده با گردنبندی از خار ایستاده و هر چه بیشتر نگاهش می کنی، کمتر او را می فهمی...
او ظاهری زیبا و یکپارچه اما باطنی پریشان و تکه تکه دارد، او مملو از تضاد و تناقض است...
زن حتی در نگاه داوینچی خیانت خدا را هم چشیده و از جانب او نیز مورد تجاوز قرار گرفته...داستان لدا و قو روایتی از این عشق بازی نامقدس بود...
او تصمیم گرفت تا زن باشد، تا بوسه ای از نوع بوسه هایی که گوستاو کلمیت تصویرش کرد، خلق کند، بوسه هایی که هویت و وجود را از مردان می گیرد و آنچه می ماند تنها یک احساس زنانه است...
زن موجود عجیبیست، در نگاه کامو تنها اوست که می تواند مورسو را به بیگانه ای برای خودش تبدیل کند، زمانی که عاری از احساساتی می شود که برای فهم یک زن لازم بود....
زن شبیه ترین انسانها به قهرمانان داستان های کافکاست... تنها، منزوی، کج خلق و یک دنده... با این تفاوت که مرگ تنها دامنه امید او را نگرفته است...اوست که کافکا را مسخ می کند تا نامه هایی برایش بنویسد..
شاید دردهای یک زن را فقط عباس معروفی فهمید، زمانی که آیدا را در رمان سمفونی مردگان مقابل چشمان پسرش به آتش کشید تا بلکه دردهایش میان آتش بسوزد و تمام شود و من سال هاست که همچون آیدین در گوشه ای از خانه پدری کتاب فلسفه و شعر می خوانم تا بلکه فراموش کنم دردهای یک زن را.... من او را نمی فهمم....
زن شاید همان موجودی باشد که هدایت در قصه هایش از آن دم می زند، زمانی که جنازه آبجی خانوم را با رقص با موهای بافته شده و سیاه رنگش روی آب رها می کند... زن هایی که با شروع داستان به دنیا می آیند و جلوتر که می روی آرام آرام تقلیل می روند...
تقلیل می روند..
تقلیل می روند..
تا تمام می شوند..


@Kajhnegaristan