«سرشت فلسفی نقد اقتصاد سیاسی». ✍ عادل مشایخی

"سرشت فلسفیِ نقد اقتصاد سیاسی"
✍ عادل مشایخی
قسمت اول


گاهی اوقات به آن بخشی از گرایش چپ که دغدغه­ های فلسفیِ صریح ­تری دارد و بر اهمیت مفاهیم فلسفی تأکید می­ ورزد خرده می­ گیرند که از امور انضمامی روی گردانده و در امور انتزاعی غرق شده است. برخی حتا ادعا می­ کنند که هر تحلیلی اگر خالی از آمار و ارقام باشد، انتزاعی است. اما برخلاف تصور شیفتگان آمار و ارقام، ماجرا به این سادگی­ ها نیست. پرداختن به آمار و ارقام در چارچوب تحلیل اقتصاد سیاسی هر چند لازم است اما به خودی خود برای «نقد اقتصاد سیاسی» کافی نیست. نقد اقتصاد سیاسی با تحلیل مطابق دیسیپلینی به نام «اقتصاد سیاسی» فرق دارد. مارکس در سرمایه می­گوید: «یک کالا در نگاهِ نخست چیزی بسیار پیش پا افتاده و به­­ راحتی قابل فهم به نظر می ­رسد. اما تحلیل­ اش نشان می­ دهد که چیزی بسیار عجیب و غریب است، آکنده از ظرائف متافیزیکی و دقائق الهیاتی». مسلم است که دیسیپلینی به نام «اقتصاد سیاسی» ابزارهای لازم برای تحلیلِ این «ظرائف متافیزیکی و دقائق الهیاتی» را در اختیار ندارد. برای تحلیلِ این ظرائف و دقائق به سنخی از فلسفه نیازمندیم، همان سنخی از فلسفه که مارکس بنیان­ نهاد: بزرگیِ مارکس در این است که با اعطای کارکردی جدید به فلسفه، سرشت فعالیت فلسفی را دگرگون کرده است.

برای نقد بعد الهیاتیِ سرمایه ­داری، «نقد ایدئولوژی» به معنای گرامش ایی یا حتا آلتوسریِ کلمه کافی نیست. ایدئولوژی با «ااقناع» کار نمی­ کند: کسانی که علیه سرمایه ­داری نمی ­شورند دلیل­ اش این نیست که نسبت به کارکرد سرمایه ­داری اقناع شده­ اند و از نابرابری و فاصله­ ی طبقاتی خبر ندارند. نقد ایدئولوژی نقد آگاهی طبقاتی، بازسازی آگاهی طبقاتی نیست. ایدئولوژی بر اساس آگاهی و ناآگاهی کار نمی ­کند تا مثلا یک ایدئولوژی را با نشان دادن نادرستی ­اش یا خرافی بودن ­اش بتوان بی­ اعتبار کرد.

در این مورد باید مثال معروف مارکس را در مقدمه­ ی ایدئولوژی آلمانی به خاطر آورد: آن شخص ساده ­لوحی که خیال می­ کرد آدم­ها از آن رو در آب غرق می­ شوند که به جاذبه اعتقاد دارند و اگر دریابند که این اعتقاد نادرست و خرافی است دیگر در آب غرق نخواهند شد. جاذبه امری واقعی است و برای پرهیز از غرق شدن باید راهی برای غلبه بر آن پیدا کرد؛ باید با نیرویی بیش از جاذبه بر آن غلبه کرد. در مورد سرمایه ­داری نیز اوضاع بر همین منوال است: ادامه­ ی حیات سرمایه داری به سبب «جاذبه»ی آن است، برای پرهیز از غرق شدن در سرمایه ­داری باید با نیرویی بیش از «جاذبه»ی سرمایه ­داری بر آن غلبه کرد. این نکته ما را به بُعد لیبیدوییِ اقتصاد سیاسی می­ رساند: نقد اقتصاد سیاسی بدون تحلیل «جاذبه» یا همان بعد لیبیدوییِ سرمایه­ داری ممکن نیست. ایدئولوژی مندرج در کردارهای انسان­هاست (نه در سرشان)، مندرج در کردارهای گفتاری و غیر گفتاریِ آن­ها؛ و این کردارها را میل رقم می­ زند نه آگاهی. نقد اقتصاد سیاسی بدون توجه به بعد لیبیدوییِ اقتصاد سیاسی ممکن نیست. اما میل یا بعد لیبیدویی که «بنیاد» کردارهاست، امری فردی یا روانشناختی نیست. گاهی اوقات به محض این که سخن از «میل» یا سایر ابزارهای نقد بعد لیبیدوییِ اقتصاد سیاسی به میان می­ آید، برخی فکر می ­کنند داریم بحث را روانشانسانه می­ کنیم. همان­طور که فروید نشان داده است، میل به خودی خود جریانی پیشافردی و اجتماعی است. از دیدگاه لیبیدویی، جامعه نه متشکل از افراد بلکه متشکل از جریان­های میل است. هر میل شکلی از زندگی و شیوه­ای از سازمان ­یابی است. جامعه میدانِ ستیزِ جریا ن­های میل است که به ­منزله­ ی شیوه ­های ترکیب عناصر اجتماعی، از مادی گرفته تا غیر مادی (غیر گفتاری و گفتاری) با یکدیگر در ­ستیزند. هر جریان میل یک «بنیاد» ارزیابی است، تبار یا «بنیاد» به معنای نیچه­ ای؛ بنیادِ تبارشناختیِ نظامی از ارزش ­ها و معنا­ها. این تحلیل را با تحلیل گفتمان نباید اشتباه گرفت. میل چیزی است که دیسکورس ­ها را ممکن می ­کند؛ بنابراین، تحلیل اقتصاد میل با تحلیل گفتمان تفاوت دارد.
@Kajhnegaristan