این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید. https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYscX8s9o8ft-FA ارتباط با ادمین @Rezamajd1
«اخته کردن یا گردن زنی؟». ✍ آلن سیکسو
"اخته کردن یا گردن زنی؟"
✍ آلن سیکسو
قسمت پنجم
بدین ترتیب، مردان قصد دارند تا زن را در مقام یک معما نگه دارند، چنانکه آنها میگویند «او را در جایگاه خودش نگه دار»، یعنی او را به موقعیت یک راز منتقل کن و خود را از او دور نگه دار: او بهکلی مالِ این جایگاه نیست… اما هیچ کسی نمیداند که دقیقاً جایگاه یک زن کجاست. یک زن در جایگاه کاملاً مشخصی نگه داشته میشود –بازگشت به ادیپ، یعنی نگه داشتن او در مقام فردی که اغلب فراموش شده است، جایگاه اسفنکس (ابوالهول)… او در مکانی نگه داشته میشود که میتوانیم آنرا «جندهبانی» (watch-bitch) –مکانی برای پاسبانی از زنان هرزه- بنامیم. باید گفت: زن بیرون از شهر است، در لبه و حاشیه شهر –شهر مرد است و بر پایه قوانین مردانه اداره میشود. حال باید دید زن به چه نحوی وجود دارد؟ در اینجا او عامل شناساگر نیست: ابوالهول خودش را به رسمیت نمیشناسد، او کسی است که تنها پرسشها را مطرح میکند، همانطور که مرد کسی است که پاسخ نزد اوست. وانگهی –همانطور که میدانید- پاسخ مرد کاملاً برازنده خود اوست: «مرد»! همین پاسخ ساده که چیزهای زیادی را بیان میکند… زنی که ما ابوالهولش نامیدیم: یک حیوان است و نعره سر میدهد. او نعره میکشد چون زنان همگی این کار را انجام میدهند… آنها اندکی ناله سر میدهند، و لیکن هیچگاه سخن نمیگویند. همیشه باید فاصله بین حرف زدن و سخن گفتن را به خاطر داشت. در متون فلسفی گفته شده است که سلاح زن کلمه است، بدین خاطر که آنها حرف میزنند، بیوقفه حرف میزنند، پچ پچ میکنند، سرریز از صدا هستند، و دهانی دارند که منبع صداست: با این وجود، آنها در عمل سخن نمیگویند، در اصل هیچ چیزی به زبان نمیآورند. زنان همیشه در مکان سکوت منزل گزیدهاند، یا اغلب با آوازشان اکو و طنینی ایجاد میکنند. در نهایت هیچکدام از اینها سودی برایشان ندارد، زیرا آنها خارج از حوزه معرفت باقی میمانند.
سکوت: سکوت یک نشانه هیستریایی است. افراد شدیداً هیستریک رشته کلام را از کف میدهند، آنها بیصدا هستند و گهگاه حتی چیزهای بیشتری از کلام را از دست میدهند: آنها اغلب به اجبار به نقطه انسداد میرسند و همه چیز برایشان ناتمام باقی میماند. گردنشان به تیغ سپرده شده و زبانشان را بریدهاند، آنچه که بر زبان میرانند شنیده نمیشود، زیرا این بدن است که سخن میگوید و یک مرد به زبان بدن گوش نمیسپارد. دست آخر، زنی که دچار هیستری شده زنی است که مختل شده و از او چیزی جز اختلال بر جای نمانده است. یک ارباب دیوانهوار به حقِ اختلال عشق میورزد، آنهم زمانی که آن را مطیع خویش ساخته و در فرمان خود آن را احضار کند. برعکس، زن هیستریک کسی است که قادر نیست از اربابی که او را میخواهد، چیزی بخواهد: زن هیچ خواستهای ندارد، یعنی بهطور قانونی او خواستار چیزی نیست. او میخواهد… او خواستن را میخواهد. وانگهی، این چه چیزی است که او خواستنش را میخواهد؟ چنانکه او به مدرسه میرود تا این موضوع را یاد بگیرد: «چه چیزی باید بخواهم؟» یا «شما میخواهید تا من چه چیزی بخواهم؟» در تحلیل این مسائل چه باید گفت؟
تصور کنید تمام این کارکردها جور دیگری میبود، یعنی همه این موضوعات میتوانستند کارکردی دیگرگونه داشته باشند. ما برای اولین بار مقاومتی را در برابر میل مردانه متصور میشویم که به دست زن –همچون یک فرد هیستریک و شوریده حال- صورت میگیرد. برای اولین بار زنی را متصور میشویم که دستش از حمایتهای بدنش –که من آنرا ساحتِ امر مناسب (realm of the proper) یا امر ویژه مینامم- کوتاه شده است. ساحتِ امر مناسب، در معنای غیر اجتماعی و فرهنگ عامه، همان قلمرو تحت حاکمیت یک مرد است که همیشه مناسب قلمداد میشود: شاید مناسب، متضاد نامناسب و نابجا باشد، دقیقاً مثل سیاه و سفید که متضاد هم هستند. از لحاظ ریشهشناسی، مناسب (proper) مشتق از خصلت و ویژگیِ نوعی (property) است که از «من» جداشدنی نیستند. Property همان مجاورت، نزدیکی و خصلتِ مشابه است: ما باید همسایههایمان را دوست بداریم، آنها به ما نزدیکاند، مانند خودمان. ما باید دیگری را به خود جلب کنیم، چرا که ممکن است ما عاشق او شویم، همه اینها از آن جهت است که ما خودمان را بیشتر از هر کسی دوست داریم. ساحتِ امر مناسب، یا فرهنگ، بواسطه مفصلبندی اختصاصی عمل میکند: بواسطه ترس کلاسیک مرد از دریافتن خویش بهعنوان کسی که از او سلب مالکیت شده است، کسی که بیبهره و محروم مانده است… همینطور بواسطه امتناع مرد از بیبهره بودن، ترس از گم کردن و از دست دادن حقِ ویژه و مخصوص به خودش، ترس از پاسخگویی در قبال کلیت تاریخ.👇
@Kajhnegaristan