ادامه …👆. با شتاب از دامن مادر کنده شدن و پناه آوردن به دامان دیگری

ادامه...👆
با شتاب از دامن مادر کنده شدن و پناه آوردن به دامان دیگری. دیگری در این مورد مادر بزرگ است، یعنی کسی که می‌توان تصور کرد که جایگاه «مادرِ بزرگ» را اشغال کرده است. چرا که مردانِ بزرگ وجود دارند اما نه زنان بزرگ، و به‌جای زنانِ بزرگ ما مادرانِ بزرگ داریم. مادرانِ بزرگ عموماً شرور‌ هستند: مادر ِ بد همانی است که همواره دخترش را آن هنگام که شانسی برای زندگی کردن و لذت بردن دارد، حبس و زندانی می‌کند. چنانکه دختر همیشه می‌خواهد تا کاسه کره و کوزه عسل کوچک‌اش را خودش برای مادربزرگ‌اش ببرد، و در این راه مادر از روی حسادت ازدخترش اجازه این کار را سلب می‌کند.

اما گرچه مادرِ شنل قرمزی به او این اجازه را می‌دهد، با این وجود او خود کمی از راه خویش منحرف شده، و مسیرش را از میان جنگل و انبوه درختان انتخاب می‌کند، یعنی تن به کاری می‌دهد که زنان هیچگاه نباید انجامش دهند. او به خودش فرصت می‌دهد تا امر ممنوعه را درنوردد… و در این راه هزینه گزافی می‌پردازد: شنل قرمزی وقتی در شکم مادربزرگش فرو می‌رود، در اصل به همان تخت‌خواب خویش باز می‌گردد. اینجا گرگ همان مادر بزرگ است؛ و همه زنان، گرگِ بزرگِ شرور را می‌شناسند! همه می‌دانیم آنکه در انتظار ما در بستر بزرگی خفته، یک گرگِ بزرگِ شرور است. این گرگِ شرور با دندان‌های بزرگ، با چشمان درشت و در نگاه‌های مادربزرگ ظاهر می‌شود. سوپراگویِ بزرگی که تمام دختران کوچک را وسوسه می‌کند تا بدون اجازه روانکاوشان به بیرون روند و در جنگل‌ها سیر کنند. پس دختر در بین دو خانه، ما بین دو تخت‌خواب و لای زنجیرهای استعاره اسیر شده است، استعاره‌ای که فرهنگ را سازمان می‌دهد… هماره ماهِ زن در مقابل خورشید مردانه، طبیعت در برابر فرهنگ، فرورفتگی در برابر برآمدگی مردانه، ماده در برابر صورت، تحرک‌ناپذیری/سکون در مقابل مسیر پیشرفت، همچون زمینی بوده‌اند که با جا پای مردانه لگدکوب شده‌اند. از آنجائیکه مرد آشکارا فعال، قائم به ذات و تولیدگر پنداشته شده است، پس با این حساب چگونه زن می‌توانست در تاریخ جایگاهی را به خود اختصاص دهد.

این تناقضات در مورد زن در نهایت به تمام تضادهای نظام فرهنگی میان‌بر می‌زند. اینها حاصل دوگانه انگاری و تضادهای کلاسیک و طبقاتی هستند. مرد/ زن به‌طور اتوماتیک یاد آور معنی بزرگ/ کوچک، مهتر/کهتر است… یعنی به معنی والا/پست، تاریخ/طبیعت، حرکت/ سکون. در واقع تمام نظریات فرهنگی، تمامی تئوری‌های اجتماعی، و سراسر اجزاء نظام‌های نمادین-یعنی هر چیزی، در این دوآلیسم متفق‌القول‌اند. تمام چیزهایی که با گفتمان، هنر، مذهب، خانواده، زبان نظام یافته‌اند و هر چیزی که ما را اشغال کرده و حتی هر چیزی که برپایه آن عمل می‌کنیم؛ همگی اینها حول تضادهای طبقاتی سازمان‌دهی شده‌اند که آن هم در نهایت به تضاد مرد و زن بر می‌گردد. تضادی که به تقویت کردن این اختلاف(بین زن و مرد) دامن می‌زند. این تفاوت توسط گفتمان فرهنگی همچون یک «امر طبیعی» وضع شده و ناظر بر تفاوت بین فعالیت و انفعال است. چنین گفتمانی همواره در این مسیر بازتولید می‌شود و این تضاد خود را در یک «زوج» نشان می‌دهد. یک زوج در معرض تضاد، کشمکش و ستیزه قرار دارد… یک زوج همواره درگیر نوعی مبارزه است. من به این خاطر بر اهمیت این تضاد به عنوان یک زوج تاکید می‌کنم که این همه را در قالب یک کلمه نمی‌توان گفت. اگر چه هر چیزی در نهایت به کلمه ختم می‌شود: همه چیز کلمه و تنها کلمه است. برای آگاهی از کلمه زوج-زوجی که همه این تضادها را شامل می‌شود- باید به این حقیقت اشاره کنیم که ما برپایه همین تضادها و کلمه زوج است که می‌توانیم اقدام به عمل کنیم؛ البته اگر ما قایل به ساختارشکنی و دگرگونی فرهنگ باشیم. یک زوج به‌مثابه زمینه و جایگاه کشمکش فرهنگی، و همین‌طور در مقام زمینه و جایگاه مطالباتی، بر سر دگرگونی و تغییر شکل کامل -در رابطه بین یک فرد با دیگری- پافشاری می‌کند. از این‌رو ما همیشه خواهیم توانست برپایه همین تضادِ ما بین یک زوج عمل کنیم؛ بر پایه یک پرسش، مثلاً پرسشی در این مورد که: ارتباط یک زوج کاملاً متفاوت چگونه خواهد بود، یا به پرسش کشیدن عشقی که صرفاً در مقام یک پوشش، یک حجاب، پرده بر این نبرد دائمی می‌افکند.
ادامه دارد...
@Kajhnegaristan