فلسفه اساسا نسبتی اساسی با زمان دارد:

فلسفه اساسا نسبتی اساسی با زمان دارد:

فیلسوف، همواره در ستیز با عصر خود، در مقام منتقد جهان کنونی، مفاهیمی می‌آفریند که نه جاودانند و نه تاریخی، بلکه نابهنگام‌اند و ناکنونی.
ستیزی که فلسفه در آن تحقق می‌یابد ستیز ناکنونی بر ضد کنونی است، ستیز امر نابهنگام بر ضد زمانه ما. و در امر نابهنگام حقایقی است دیرپاتر از مجموع حقایق تاریخی و جاودان: حقایق زمان آینده.


کنشگرانه اندیشیدن عبارت است از «عمل‌کردن به شیوه‌ای ناکنونی و از این‌رو بر ضد زمانه و حتی روی زمانه، (و امیدوارم) به نفع زمان آینده».
زنجیره فیلسوفان، نه زنجیره جاودان حکیمان و نه به‌هیچ‌وجه زنجیره‌ای تاریخی بلکه زنجیره‌ای گسسته است، توالی ستاره‌های دنباله‌دار، ناپیوستگی و تکرار آنها که نه در جاودانگی آسمانی که درمی‌نوردند محاط می‌شود و نه در تاریخ‌مندی زمینی که بر فراز آن پرواز می‌کنند.

هیچ فلسفه جاودانی وجود ندارد، همان‌گونه که هیچ فلسفه تاریخی‌ای نیز در میان نیست. جاودانگی فلسفه، همچون تاریخ‌مندی آن، در این نکته خلاصه می‌شود: فلسفه، همواره نابهنگام، نابهنگام در هر دوره... .


فلسفه نه به دولت خدمت می‌کند و نه به کلیسا، که هردو دغدغه‌های دیگری دارند.
فلسفه به خدمت هیچ قوه مستقری درنمی‌آید. کار فلسفه ناراحت‌کردن است.
فلسفه‌ای که هیچ‌کس را ناراحت نکند و با هیچ‌کس ضدیت نورزد فلسفه نیست. کار فلسفه آزردن حماقت است، فلسفه حماقت را به چیزی شرم‌آور تبدیل می‌کند.

ژیل دلوز، نیچه و فلسفه، ترجمه عادل مشایخی، نشر نی، ص ۱۸۹


@Kajhnegaristan