یک جفت کفش ون گوگ؛

یک جفت کفش ون گوگ؛
✍ حسام محمدی


در نقاشی های ون گوگ حتی طبیعت بی جان هم جان می گیرد... لب به سخن می گشاید... زمانمند می شود و از تاریخ روایت می کند... ون گوگ یک جفت کفش کهنه را به یک رخداد مبدل می کند... این کفش ها تنها کهنه نیستند، بلکه فرسوده اند... فرسودگی آنها نه از راه های رفته بلکه از راه های نرفته است... کفش های ون گوگ در تنش قرار دارند، این را از هاشور اطراف کفش های می توان فهمید.... آنها منکر جهان پیرامون هستند و مدام چیزی را پس می زنند... جهان اما در سکون فرو غلطیده است... کفش های ون گوگ مدام از نرفتن ها ناله می کنند، چه راه هایی که این کفش ها بدان نرفته اند...
آری این کفش ها نه کهنه بلکه تنها فرسوده اند... ژیل دلوز می گوید فرسوده چیزی سراسر بیش از خستگی است... این فقط خستگی نیست... کفش های ون گوگ در یک جهان نگران دائما می گویند که من خسته نیستم، بلکه تنها فرسوده ام... فرسودگی امکان بخشی را از آنها گرفته است...گویی دیگر امکانی درکار نیست... تحقق بخشیدن ممکن به نظر نمی رسد... اما دلوز می گوید این پایان کار نیست...حرف آخر این نیست... فرسودگی معادل انفعال قرار نمی گیرد... از برای همین است که کفش های ون گوگ درگیر یک تنش اساسی اند... جهان اما در سکون فرو روفته است... ون گوگ جهان را عاری از معنا می کند تا کفش ها را بر مرکزیت توجه براند... اینجا ما با یک جهان معنا باخته مواجه می شویم.. در جهان معناباخته نشانه ها از کار افتاده اند، اما ون گوگ این گفتمان را از هم می پاشد و نشانه را جان تازه ای می بخشد تا در قلب جهان معنا زدوده، یک نشانه معنادار را زنده کند...
از برای همین است که این تابلو حتی سکوت هایدگر را هم می شکند.. این کفش ها برای هایدگر نیز فرای یک جفت کفش کهنه اند... در نگاه هایدگر اين كفش‌ها در فضايي نامشخص قرار گرفته‌اند... حتي خاك يا غبار راه نيز به آنها نچسبيده است كه دست‌كم نشان از بكارگيري آنها باشد... يك جفت كفش روستايي و ديگر هيچ... از دهنه تاريك كفش كهنه پاهاي كارگري درآمده است... در قسمت سخت كفش‌ها جاي راهپيمايي‌ هاي سخت و بسيار در ميان شيارهاي زمين باقي است... روي چرم كفش، رطوبت خاك مشخص است، درون زمين آرام مي‌نالد...
در اين كفش ها تشويش خاموش درباره نان، نشاطي وصف ناشدني براي خواسته‌اي مهارشدني، ترس و لرز پيش از تولد و درهم‌ كشيدگي ناشي از تهديد مرگ رخنه كرده است.... این کفش ها از ذلت های یک طبقه به نام طبقه کارگر می گویند... هایدگر می گویداین كار هنری به ما می گوید كه كفش ها در حقیقت چه هستند... این بدترین خود فریبی خواهد بود اگر چنین بیاندیشیم كه توصیف ما به عنوان یك كنش ذهنی ابتدا چیزی را بدین طریق مجسم می سازد و سپس تجسم خودش را به درون نقاشی منعكس می کند... در نگاه هایدگر برای یک هنرمن جدا کردن کفش هایش و قرار دادن آنها به عنوان سوژه نقاشی یعنی انتقال یک دغدغه همراه با فجایع و مصائب وجود اجتماعی... در نقاشی ون گوگ کفش، ابزار کار، صفحه نقاشی، زمین کشاورزی و هنرمند نیز همان کشاورز است و نقاش این را با من در میان گذاشته است...
هایدگر راست می گوید کفش های ون گوگ از یک جهان بینی حکایت دارند... اما او از این مساله غافل شده که ون گوگ در این نگاره خود حضور دارد... او کفش ها را بر پای خود تصویر کرده است، فرسودگی کفش ها حکایت از یک عمر زندگی ون گوگ با این کفش ها را دارد... مگر می شود کفش ها حضور داشته باشند ولی ون گوگ حاضر نباشد...آن ها قسمتی از وجود یک انسان اند... همگان این اثر را به نام "کفش های ون گوگ" می شناسند، آری ون گوگ همیشه همراه آنهاست... مصیبت را می توان در جهان ون گوگ لمس کرد... هاشورهای پیرامون کفش ها، فرسودگی آنها، غایب شدن زمینه و معناباختگی جهان پیرامونی، همگی حکایت از یک مصیبت عطیم دارند.... این کفش ها در معنای هایدگری عیان گر حقیقت اند، بخشی از وجود یک کارگرند و هویت بخش انسان های دهشت زده اند...
من از دیدن این اثر دیوانه وار در جای خودم میخکوب می شوم... به معنای حقیقی کلمه، «راه خروجی در کار نیست».... بنابراین حقیقت دیوانه کننده می شود... دریدا می گوید که این کفش ها هر دو متعلق به یک پاهستند... هر دو برای پای چپ هستند... در این معنا کفش های ون گوگ قابل جایگزینی با یکدیگراند و همه ی آنها حقیقت یكسانی را عرضه می دارند...

@Kajhnegaristan