جدیدترین نوشته‌ها

من اگر نظر حرام است بسی گناه دارم. چه کنم نمی‌توانم که نظر نگاه دارم

ستم از کسی است بر من که ضرورت است بردن. نه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارم. نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بست. نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم. نه اگر همی‌نشینم نظری کند به رحمت. نه اگر همی‌گریزم دگری پناه دارم. بسم از قبول عامی و صلاح نیک نامی. چو به ترک سر بگفتم چه غم از کلاه دارم. تن من فدای جانت سر بنده وآستانت. ...
  • گزارش تخلف

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم. بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم. به گفتگوی تو خیزم، به جستجوی تو باشم. به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم. نظر به سوی تو دارم، غلام روی تو باشم. به خوابگاه عدم‌گر هزار سال بخسبم. ز خواب عاقبت آگه، به بوی موی تو باشم. حدیث روضه نگویم، گل بهشت نبویم. جمال حور نجویم، دوان به سوی تو باشم. می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان. ...
  • گزارش تخلف

ای ساربان آهسته رو کارام جانم می‌رود. وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او. گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود. گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون. پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود. محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان. کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود. او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان. دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود. برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم. ...
  • گزارش تخلف

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‌کند. بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می‌کند

همتم تا می‌رود ساز غزل گیرد به دست. طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می‌کند. چشمه سار طبع من دیگر نمی‌جوشد ولی. جویبار اشکم آهنگ روانی می‌کند. بلبلی در سینه می‌نالد هنوزم کاین چمن. با خزان هم آشتی و گل فشانی می‌کند. ما به داغ عشقبازی‌ها نشستیم و هنوز. چشم پروین همچنان چشمک پرانی می‌کند. نای ما خامش ولی این زهره‌ی شیطان هنوز. ...
  • گزارش تخلف

زرتشت سی ساله بود که زادبوم و دریاچه‌ی زادبوم خویش را ترک گفت و به کوهستان رفت

اینجا با جان و تنهایی خویش سرخوش بود و ده سال از آن نیازرد. اما، سرانجام، دل اش دگر گشت و بامدادی با سپیده دم برخاست، برابر خورشید گام نهاد و با اوچنین گفت:. «ای اختر بزرگ! تو را چه نیک بختی می‌بود اگر نمی‌داشتی آنانی را که روشنی شان می‌بخشی!. «تو ده سال اینجا به غارم بر آمدی؛ اگر من و عقاب و مارم نمی‌بودیم تو از فروغ خویش و ازین راه سیر می‌شدی. «لیک ما هر بامداد چشم به راه‌ات بودیم و سر ریزت را از تو بر می‌گرفتیم و تورا بهر آن شکر می‌گزاردیم. «هان! از فرزانگی خویش به تنگ آمده‌ام و چون زنبوری انگبین بسیار گرد کرده، مرا به دست هایی نیاز است که به سویم دراز شوند. «می خواهم ارزانی دارم و بخش کنم تا دیگر بار فرزانگان میان مردم از نابخردی خویش شادمان شوند و تهیدستان دیگر بار از توانگری خویش. ...
  • گزارش تخلف