✅ می‌پوشیم و می‌رویم. پدرام سلیمانی | بی قانون. پسرش را در حال پرواز می‌بیند

✅ می‌پوشیم و می‌رویم
پدرام سلیمانی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon

زنی پسرش را در حال پرواز می‌بیند. پسر در هوا معلق بود و به در و دیوار می‌خورد. طوری که انگار در حال قلق‌گیری قدرت جدیدی است که نصیبش شده. اما مادرش می‌ترسد و سعی می‌کند او را کنترل کند. بعد پسر را پیش جن‌گیر یا چنین فردی می‌برند و از آن روز به بعد پسر دیگر پرواز نمی‌کند. اما همچنان به در و دیوار می‌خورد. با این حال نگرانی خانواده برطرف می‌شود. این داستان را خون‌آشام 33 ساله‌ای برایم تعریف کرد و بعد با تاسف سری تکان داد و گفت: «باورت میشه؟» باورم می‌شود. خانواده‌های زیادی را می‌شناسم که به خیال کمک به فرزندان‌شان آینده آن‌ها را تباه کرده‌اند. بعد داستان دیگری تعریف می‌کند و بعد از آن مثل همیشه به سازمان انتقال خون و دولت بد و بیراه می‌گوید. از سر رفاقت من هم پا به پایش فحش می‌دهم. بعد او فحش‌های بدتری می‌دهد. من سکوت می‌کنم و سعی می‌کنم فحش‌هایی پیدا کنم که از توهین‌های او بدتر باشد. نمی‌دانم افکارم چه مسیری را طی می‌کنند اما در نهایت به این سوال می‌رسم که «خود پسرِ هم احتمالا فکر کرده جن زده شده». تلاش می‌کند موی دماغش را بکند؛ موی روی دماغش. چندین بار تلاش می‌کند و موفق نمی‌شود. با لحنی عصبی می‌گوید: «خب اون گوساله بچه‌اس. طبیعیه نفهمه داستان چیه» کمی به طبیعی بودن ندانستن کودکان فکر می‌کنم و می‌پرسم: «از کجا معلوم واقعا جن‌زده نشده بوده؟ بردنش پیش اون یارو و بعدش دیگه پرواز نکرده خب» لبخند می‌زند و بازدمش را به شکل صداداری از دماغش بیرون می‌دهد و می‌گوید: «از کجا معلوم یارو فقط بال‌های پسره رو قیچی نکرده باشه؟» از او می‌خواهم به شکل استعاری از جملات استفاده نکند تا بتوانیم دقیق قصه آن پسر را بررسی کنیم اما قانع نمی‌شود و سعی می‌کند قصه دیگری برایم تعریف کند که از قصه آن پسر عجیب‌تر باشد. حواسم پرت چیز دیگری است. می‌خواهم یک شوخی نژادی بسازم و با استفاده از آن جو را عوض کنم تا کمی بخندم. اما تمام شوخی‌های ممکن با خون‌آشام‌ها را در 10سالی که می‌شناسمش انجام داده‌ام و چیزی به ذهنم نمی‌رسد. یکی از شوخی‌های قدیمی را رو می‌کنم و او خنده‌ای مصنوعی تحویلم می‌دهد تا ظاهرا به بی‌نمک بودن شوخی‌ام اشاره کند. من همیشه انسان بی‌نمکی بوده‌ام و خودم بیشتر از هر آدمی این قضیه را می‌دانم اما باید در جواب خنده‌اش واکنشی نشان بدهم. فحش ناجوری به ذهنم می‌رسد. قبل از اینکه بیانش کنم، دو دل می‌شوم که همین‌جا از آن استفاده کنم یا منتظر بمانم بحث دوباره به سمت توهین به سازمان انتقال خون و دولت برسد. با توهین رقیقی جوابش را می‌دهم و توهین ناجورتر را در ذهنم نگه می‌دارم. می‌گوید: «حوصله‌ام سر رفت. بیا بزنیم بیرون یه کاری کنیم، یه سمتی بریم». می‌گویم: «قول میدی دندونات رو به چهار نفر نشون بدی و بترسونیشون؟» مخالفت می‌کند و می‌گوید: «اصلاح رو باید از خودمون شروع کنیم. این‌طور جامعه هم اصلاح میشه» و بعد از چند ثانیه حالت جدی چهره‌اش تغییر می‌کند و قهقهه می‌زند و می‌گوید: «بپوش بریم. دندون نشون دادن مسخره شده دیگه. یکیو اصلا گاز می‌گیرم سکته کنه. البته تبدیلش نمی‌کنم». و بعد می‌پوشیم و می‌رویم.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon