داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ خواب زمستانیِ آقا بیوک: «قسمت دوم». محمدعلی محمدپور | بی قانون
✅ خواب زمستانیِ آقا بیوک: «قسمت دوم»
محمدعلی محمدپور | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
آن سال، آقا بیوک تمام زمستان را خوابید و درست شب عید نوروز بود که وقتی لعبت خانم مثل همیشه برای از این رو به آن رو کردنش بر بالینش حاضر شده بود، ناگهان آقا بیوک خروپفش قطع شد و چشمهایش را باز کرد. بعد مثل آدمی که فقط چند ساعت خوابیده باشد به بدنش کشی داد و با شکستن حباب مفاصل انگشتانش از روی تخت بلند شد. لعبت خانم بار دیگر جیغ کشید و خرسندی خودش را از به هوش آمدن آقا بیوک به گوش تمام محل رساند.
پزشکانی که قبلا بر بالین آقا بیوک حاضر شده بودند، با شنیدن ماجرا از آن به عنوان یک خواب عجیب زمستانی یاد کردند. پس از اینکه این مورد کمیاب، گوش به گوش و گوشی به گوشی به اشتراک گذاشته شد، مورد آقا بیوک به عنوان یک پدیده جهانی ثبت شد و حتی چند بار از رسانههای مختلف برای مصاحبه با او آمدند.
آقا بیوک، سال بعد را هم با همان روند قبلی طی کرد و اضافه وزن و اشتها پیدا کردن را دوباره از سر گرفت. با این تفاوت که امسال ظهر آخرین روز پاییز، لعبت خانم تمهیدات لازم را اندیشید و به اندازه 30 ،40 نفر غذا درست کرد و جلوی آقا بیوک گذاشت. آقا بیوک ناهار مفصلش را که خورد به دشواری خودش را به تخت رساند و دوباره سه ماهِ تمام خوابید.
به تدریج و در سالهای بعدی، این رویه به یک مساله روتین درآمد. هر سال لعبت خانم، آخرین روز پاییز کلی غذا درست میکرد، بچهها و فامیل برای خداحافظی با آقا بیوک میآمدند و آقا بیوک هر سال آخرین ناهار پاییزی را میخورد و سه ماه توی اتاقش میخوابید. شب یلدا هم بچهها خانه پدرشان جمع میشدند و یواشکی توی اتاقش میرفتند، با او سلفی میگرفتند. بعد دورهمی شب یلدا را برگزار میکردند و از اینکه آقا بیوک از هندوانه متنفر بود و هیچ وقت هندوانه شب یلدا را مزه نکرده بود، یاد میکردند.
گذشت تا در هفتمین شب یلدایی که آقا بیوک به خواب رفته بود، بچهها مثل هر سال خانه پدری دور هم جمع شدند. درست وقتی که یکی از نوههای آقا بیوک برای سلفی گرفتن بر بالین آقا بیوک حاضر شده بود اتفاق غیرمنتظرهای افتاد. لحظهای که نوه آقا بیوک هندوانه شب یلدا را روی سر آقا بیوک با یک دست بالا آورده بود، صورتش را روی زاویه 45 درجه تنظیم کرده بود و با دست دیگرش دکمه سلفی را فشار میداد، هندوانه از دستش افتاد و توی سر و صورت آقا بیوک خرد شد. چند ثانیه بعد آقا بیوک خُرخُری کرد و آب هندوانهای که توی دهانش ریخته بود را چشید و چشمهایش را باز کرد.
آقا بیوک پس از بیدار شدن، در میان بهت همگی سر بساط هندوانهخوری حاضر شد و برای اولین بار در عمرش، شروع به هندوانه خوردن کرد. او هر سه هندوانه توی سفره را بلعید. بعد سر و صدا به پا کرد و هندوانههای بیشتر طلب کرد. به تدریج همه هندوانههای مغازه اصغرآقای میوه فروش را هم خالی کردند و به او خوراندند. آن شب، آقا بیوک آن قدر هندوانه خورد که در نهایت با صدای انفجار گوشخراشی منفجر شد.
پس از صدای این انفجار، جیغ ممتدی از لعبت خانم این خبر را به تمام محل مخابره کرد که اینک او زنی تنها در آستانه فصلی سرد خواهد بود. سرنوشت عجیبی بود. آقا بیوک سرانجام در اثر خوردن بیرویه همان چیزی که ازش متنفر بود، جانش را از دست داده بود. یکی از همسایهها بعدها برای دلداری لعبت خانم، به او گفته بود: «خوب شد که آقا بیوک لااقل با هندوانه آشتی کرد و با چشیدنش، ناکام از دنیا نرفت!».
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon