داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ خواب زمستانیِ آقا بیوک: «قسمت اول». محمدعلی محمدپور | بی قانون
✅ خواب زمستانیِ آقا بیوک: «قسمت اول»
محمدعلی محمدپور | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
هیچکس فکرش را نمیکرد یکی از هندوانههایی که آن روز ظهرِ آخرین روز پاییز، برای چیده شدن داخل مغازه اصغرآقای میوهفروش از وانت تخلیه میشدند، قرار است سرنوشت زندگی یکی از آدمهای کوچه را عوض کند. هیچکس، نه آقای وانتی که هندوانهها را به شکل سرویس جهشی موجی از بالا به پایین پرتاب میکرد، نه شاگرد اصغرآقا که دریافت کننده هندوانههای پرتابی جلوی مغازه بود و نه خودِ آقابیوک که با دوچرخه 28 چینیاش آن لحظه از پیادهروی آنجا عبور میکرد. اما اتفاق افتاد.
درست لحظهای که حواس آقای وانتی به این پرت شد که اتومبیل عبوری از داخل کوچه به وانتش نگیرد، درست موقعی که حواس شاگرد اصغرآقا به پیام گوشیاش پرت شد و درست در همان لحظه که آقابیوک روی دوچرخه عطسهاش گرفته بود، یکی از هندوانهها از دست آقای وانتی رها شد و در مسیر پیادهرو، بدون اینکه شاگرد اصغرآقا انتظارش را بکشد، توی سر آقا بیوک خرد شد. آقا بیوک از دوچرخه به زمین افتاد و این برخورد، سرآغاز همه اتفاقات بعدی شد.
آقا بیوک در کمال ناباوری، تمام زمستانِ شصت و نه سالگیاش را در کُما سپری کرد. همه خرافاتیهایی که میدانستند آقا بیوک همیشه از هندوانه متنفر بوده، معتقد بودند هندوانه، انتقام این همه تنفر آقا بیوک نسبت به خودش را از او ستانده است. اما درست شب عید نوروز و لحظاتی پیش از سال تحویل بود که جیغهای شادی لعبتخانم سرتاسر بیمارستان را فرا گرفت. جیغهایی که نوید به هوش آمدن آقا بیوک را پس از حدود سه ماه در کما بودن میدادند. چند روز بعد، آقا بیوک بهبود پیدا کرد و بدون هیچ مشکلی در بازیهای خانگی دیدارهای رفت و برگشتی عید از مهمانهای خودش میزبانی کرد.
همه چیز در زندگی آقا بیوک و لعبت خانم، عادی و مثل گذشته پیگیری میشد جز اینکه کمی اشتهای آقا بیوک نسبت به قبل زیاد شده بود طوری که چند هفته بعد، آثار اضافه وزن در ظاهر آقا بیوک به وضوح قابل مشاهده بود. به تدریج و در طول چند ماه، لایههای چربی و غبغب قابل توجهی به بدنش اضافه شد به شکلی که بیشتر روزش را به خوابیدن و هیچ کار نکردن سپری میکرد.
دقیقا یک سال از آن اتفاق به همین منوال گذشت. ظهر آخرین روز پاییز دوباره فرا رسیده بود. لعبت خانم، ناهار آقا بیوک را که به هفت پرس رسیده بود جلویش گذاشت اما او پس از خوردنشان باز هم با بداخلاقی و فریاد، طلب غذا کرد و مجبور شدند چندین پرس غذا برایش سفارش دهند. خوب که همه را تمام کرد به سختی قل خورد، خودش را به اتاقش رساند و روی تختش ولو شد.
لعبت خانم که نگران حال آقا بیوک شده بود هر چند دقیقه یک بار از لای در نیمه باز اتاق، شوهرش را میپایید و هر بار با شنیدن صدای خر و پف او خیالش راحت میشد. غروب همان روز، لعبت خانم بالاخره تصمیم گرفت آقا بیوک را بیدار کند تا بساط شب یلدا را با هم روبراه کنند. وقتی خواست او را بیدار کند آقا بیوک بدون اینکه تکانی بخورد به خروپفش ادامه داد. لعبت خانم که خواب آقا بیوک را سنگین میدید شروع کرد به سقلمه زدن و با صدای بلند او را صدا کردن اما باز هم فایدهای نداشت. سپس با یک لیوان آب، یک پارچ آب، یک قالب یخ، بارانداز آقا بیوک و خاک کردن کف اتاق، ضربات آپ چاگی، یوپ چاگی و در نهایت آپ دولیو چاگی را هم امتحان کرد، اما واکنشی جز ادامه خُروپف از او ندید.
پزشکانی که روی سر آقا بیوک آمدند متفقالقول همهشان این وضعیت را یک نوع خواب عمیق و طولانی مدت تشخیص دادند. همین طور هم شد و روزهای بعد آقا بیوک بیدار نشد. در این مدت، وظیفه لعبت خانم فقط این بود که هر چند ساعت یک بار، او را از یک ور به ور دیگر بگرداند تا زخم بستر نگیرد. آنچه مشهود بود از بین رفتن تدریجی چربیهای اضافه آقا بیوک و لاغرتر شدنش بود. پزشکها گاهی آمپول تقویتی برایش تجویز میکردند اما اظهار میکردند به غذای خاصی احتیاج ندارد.
ادامه دارد...
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon