داستانهای روزنامه طنز بی قانون
چند هفته پیش که اسبابکشی داشتیم، همسرم نوار کاستی که رویش نوشته بودم «مصاحبه» را گذاشته بود توی ضبط قدیمی و گوش داده بود
چند هفته پیش که اسبابکشی داشتیم، همسرم نوار کاستی که رویش نوشته بودم «مصاحبه» را گذاشته بود توی ضبط قدیمی و گوش داده بود. بعد یقهام را چسبیده بود که این کیست که صدایش برایم اینقدر عزیز بوده که بعد از این همه سال نوارش را نگه داشتهام. وقتی فهمید این تک جمله، تمام چیزی است که در طول زندگی به عنوان کار ژورنالیسی توانستهام انجام بدهم، خندید. آنقدر خندید که دچار اسپاسم شد و مجبور شدم برسانمش بیمارستان. وقتی پرستار داشت بهش آمپول شل کننده عضلات میزد دیدم باز دارد میخندد و زیر لب چیزی میگوید. گوشم را بردم نزدیکتر. میگفت: «برو... درسترو بخون... پسر جون». زمانه سختی بود.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon