داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ سکوی مرگ مرگ مرگ …. زهرا فرنیا | بی قانون.. ما نحس نبود انصافا اما سکوی مرگ بود
✅ سکوی مرگ مرگ مرگ...
زهرا فرنیا | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
خونه ما نحس نبود انصافا اما سکوی مرگ بود. اسمگذاریش از خودمه، خیلی خاصه نه؟ قشنگ بهنظر میرسه یه خونه اشرافی دوبلکسه که با میز شونزده نفره (حتی نمیدونم یه میز اشرافی چندتا صندلی داره) و مبلای استیل تمام معرق و تم رنگی مشکی-قهوهای. یه پیانوی رویال هم وسط خونهست که تار عنکبوت بسته و شبا صدای زوزه گرگ از حیاط چندهزارمتری خونه میاد. رأس ساعت 12 که نگم... ساعت بزرگ پاندولدار به صدا درمیاد. بعد اعضای اصلی خونه یعنی من، خواهر و مادر و پدرم، میرفتیم و طعمههای خودمون رو با دقت انتخاب میکردیم و اگه ومپایر یا زامبی یا یه موجود هیجانانگیز مثل اینا بودیم، به شیوه مورد علاقهمون، دخلشون رو میآوردیم.
اما در حقیقت ما توی یه خونه اجارهای 70 متری زندگی میکردیم که توش به زور میز ناهارخوری چهارنفرهمون رو جا کرده بودیم، پیانوی رویال که هیچی. البته ساعتمون پاندول داشت اما چون صداش رو اعصاب بود، زنگش رو بستیم. تار عنکبوت که نه ولی از این سوسک ریزا گاهی داریم. خودمونم سوژههامون رو انتخاب نمیکنیم و عمر هم که دست خداست.
ماجرا از روزی شروع شد که پدرم یا همون بابام تصمیم گرفت از شهرمون بیاد تهران. دست زن و بچه رو گرفت و اومد اینجا زندگی تشکیل داد. اینجاهاش دیگه چیز مهمی نداره تا.... آهان. اولین مهمونی که اومد خونمون یا اولین سوژه. زن/ متاهل/ مادر سه فرزند/ چهل و هشت ساله. به عبارتی خاله بابا که بعد دوسال، از شهرمون اومد ما رو ببینه. ده دوازده ساعت توی ماشین بشینه که ما رو ببینه؟! نه بابا شما چه سادهاین، البته ما هم اول گولش رو خوردیم اما خدابیامرز از دکتر وقت گرفته بود برای عمل قلب. این بود که بعد از 30 روز پرستاری از بیمار قلبی، خدا رحمتش کنه... زن بدعنقی بود. اما این شروع یه جریان بود. جریان «ما داریم میایم تهران خودتون رو ببینیم» اما در حقیقت «ما تو شهر خودمون دکتر نداریم، حتی توی شهرای اطراف هم نداريم، باید بیایم پیش دکترای تهران» و به خاطر مشغله و پشت گوش اندازی، همه تا پاشون به تهران میرسید، رسیده بودن به سکوی مرگ. (مرگگگ مرگگگ رگگ گگگ. اکودار خوانده شود) یعنی خاطره مشترک بیشتر اموات فامیل برعکس بودن شیر آب سرد و گرم خونه ماست که دم آخری چند دقیقه از عمرشون کم کرده بود.
ما هم با اموات کلی خاطره داریم. مثلا هرسال توی عکس تولدم یکی هست که دیگه نیست. یا انقدر مریضداری کردیم که تلویزیونمون طبق عادت روی میوت روشن میشه که مزاحم نباشه. قبول کنید نحس نیست ولی چندشه توی خونه آدم تا حالا ده بیست نفر مرده باشن! گاهی فکر میکنم اگه بیمارستان مناسب توی شهرا یا حداقل مراکز استانها داشتیم، انقدر تلفات نمیدادیم. لااقل تلفات بین بقیه فامیلهای ساکن شهرهای دیگه تقسیم میشد. اما به خودن اومدم و دیدم خیلی تحت تاثیر تبلیغات منفی غرب قرار گرفتم. اصلا این حرفا چی بود؟ یادم رفت، داشتم میگفتم بابام برای چی از شهرمون اومد تهران!
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon